مسافریلغتنامه دهخدامسافری . [ م ُ ف ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . واقع در 55هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و سر راه مالرو کشکوه به بندرعباس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مسافریلغتنامه دهخدامسافری . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) مسافر بودن . در سفر بودن . مسافرت و حالت سفر. (ناظم الاطباء) : لیکن چو آب روی خضر از مسافریست عزم مسافران به سفر در نکوتر است . خاقانی .- مسافری کردن ؛ سفر کردن
خدمۀ مسافریcabin crew, cabin personnel, cabin attendantsواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از کارکنان داخل هواگَرد که با مسافران تماس دارند
مسافرینلغتنامه دهخدامسافرین . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسافر (در حالت نصبی و جری ). مسافران . کاروانیان . رجوع به مسافر شود.
خدمۀ مسافریcabin crew, cabin personnel, cabin attendantsواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از کارکنان داخل هواگَرد که با مسافران تماس دارند
هواگَرد تبدیلپذیرconvertible aircraftواژههای مصوب فرهنگستانهواگَردی که بهسرعت از مسافری به باری یا از باری به مسافری تبدیلپذیر است
خطنورد سنگینheavy rail vehicleواژههای مصوب فرهنگستانواگنی که از آن در سامانۀ مسافری سنگین استفاده میشود
مسافرینلغتنامه دهخدامسافرین . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسافر (در حالت نصبی و جری ). مسافران . کاروانیان . رجوع به مسافر شود.
خدمۀ مسافریcabin crew, cabin personnel, cabin attendantsواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از کارکنان داخل هواگَرد که با مسافران تماس دارند