مسالکلغتنامه دهخدامسالک . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسلک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسلک شود. راهها. طرق . طریقها : ضبط مسالک و حفظ ممالک ... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه ). امروز افضل پادشاهان وقت است به اصل و نسب ... و امن داشتن مسالک و ساکن داشتن ممالک به
مصالیقلغتنامه دهخدامصالیق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) سنگهای بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): جعل [ الخردل ] فی المصالیق التی فیها جلاء مثل السلق ... (ابن البیطار). || شتران سبک و چالاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مسلقلغتنامه دهخدامسلق . [ م ِ ل َ ] (ع ص ) بلیغ و بلندآواز. مسلاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ): خطیب مسلق ؛ خطیب بلیغ و بلندآواز.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلاق شود.
مسلکلغتنامه دهخدامسلک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) راه . ج ، مسالک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طریق . محل عبور. خط عبور. (ناظم الاطباء). خیاط. (منتهی الارب ). اسم ظرف است از سلوک که به معنی رفتن باشد. (غیاث ). || روش . طریقت . طریقه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر نبی و
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن علی جرجانی ، مکنی به ابی الحسن . او راست : مسالک الممالک به فارسی . (کشف الظنون ).
غلوهلغتنامه دهخداغلوه . [ ] (اِخ ) از توابع بخارا،در میان خدیمنکن و راه سمرقند قرار دارد و در دست چپ این راه است . (از مسالک و الممالک اصطخری ص 316).
یاکرینلغتنامه دهخدایاکرین . [ ] (اِخ ) بنویاکرین از قبایل بربر غربند از تیره ٔ لواتة و فراتة. (مسالک الممالک ابن حوقل چ لیدن ص 106).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن جعفربن لبان مقری مکنی به ابوالعباس . او راست : تنبیه ذوی الاغترار علی مسالک الابرار.