مستجیرلغتنامه دهخدامستجیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجارة. || پناه جوینده و زنهارخواهنده . (غیاث ) (آنندراج ). زینهارخواه . زنهارخواه . امان خواه . پناه برنده . پناه گرفته . پناهنده : ایمن از شر امیران و وزیردر پناه نام احمد مستجیر. <p class="au
مستجرلغتنامه دهخدامستجر. [ م ُ ت َ ج ِرر ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجرار. || کشنده . (اقرب الموارد). || قدرت دهنده کسی را بر خویش و منقادشونده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به استجرار شود.
مشتجرلغتنامه دهخدامشتجر. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) آن که دست را ستون زنخ کند از اندیشه . || منازعت کننده . (آنندراج ). منازعه و مباحثه کننده و ستیزه کننده . (ناظم الاطباء).
مستزیرلغتنامه دهخدامستزیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استزارة. زیارت خواهنده . (منتهی الارب ). درخواست کننده ٔدیدار کسی . (اقرب الموارد). رجوع به استزارة شود.
مستأجرلغتنامه دهخدامستأجر. [ م ُ ت َءْ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استئجار. رجوع به استئجار و استیجار شود. || به مزد گرفته شده . مزدور.
مستأجرلغتنامه دهخدامستأجر. [ م ُ ت َءْ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیجار. رجوع به استیجار و استئجار شود. || به مزد خواهنده . (منتهی الارب ). اجیرکننده انسان را. به مزد گیرنده . || کرایه کننده ٔ خانه . (اقرب الموارد). آنکه ملکی یا چیزی را به اجاره بگیرد و مال الاجاره پرداخت نماید. آنکه به
مستجیربالغتنامه دهخدامستجیربا. [ م ُ ت َ رُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) ازفرزندان عیسی بن المکتفی باﷲ است که به سال 349 هَ . ق . در آذربایجان ظهور کرد و با الرضا من آل محمد بیعت نمود و تعدادی طرفدار یافت و کار او بالا گرفت ولی اندکی بعد بدست جستان ابراهیم فرزند
زینهارخواهلغتنامه دهخدازینهارخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) امان و پناه طلب . (آنندراج ). مستأمن . مستجیر. زینهارخواهنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خواهنده ٔ ملجاء و پناه . که امان و پناه خواهد.
استجارةلغتنامه دهخدااستجارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) زنهار خواستن . (منتهی الارب ). زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). طلب زینهار کردن . پناه بردن و بمعنی اجاره کردن در: اجاره و استجاره ٔ املاک غلط است ، زیرا اجاره کردن ، استیجار است . رجوع به مستجیر شود.
تلاءلغتنامه دهخداتلاء. [ ت َ ] (ع اِ) عهد و زنهار و امان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ذمه و جَوار: اعطاه ُ تلاء؛ ای ذمة و جواراً. (اقرب الموارد). || تیر امان که بر آن نام مستجیر نوشته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملتجیلغتنامه دهخداملتجی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) (از «ل ج ء») پناه جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه پناه می گیرد به سوی کسی و یا چیزی . (ناظم الاطباء). پناه برنده . پناهنده . پناه آورنده . پناه برده .زنهارخواه . مستجیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ملتجی شدن ؛پناهنده
زنهارخواهلغتنامه دهخدازنهارخواه . [ زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) امان طلب و مهلت خواه . مستجیر. مستأمن . اَمِن . ملتجی . پناهنده . زنهارخواهنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز زابلستان گر ز ایران سپاه هر آنکس که آیند زنهارخواه بدار
مستجیربالغتنامه دهخدامستجیربا. [ م ُ ت َ رُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) ازفرزندان عیسی بن المکتفی باﷲ است که به سال 349 هَ . ق . در آذربایجان ظهور کرد و با الرضا من آل محمد بیعت نمود و تعدادی طرفدار یافت و کار او بالا گرفت ولی اندکی بعد بدست جستان ابراهیم فرزند