مستشعرلغتنامه دهخدامستشعر. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشعار. شعارپوشنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پنهان در دل خود ترسنده . (غیاث ). پنهان دارنده ٔ ترس و بیم در دل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استشعار شود : انتصب منصب آبائه الراشدین و قعد
مستیسرلغتنامه دهخدامستیسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) آماده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). مهیا شده . (از اقرب الموارد). || آسان شونده . (آنندراج ). سهل شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسار شود.
مستشیرلغتنامه دهخدامستشیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشارة. کنکاش خواهنده . (منتهی الارب ). مشورت خواه . مشورت کننده . || گشن و شتری که ناقه ٔ زاینده را از نازاینده بشناسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استشارة شود.
مستأسرلغتنامه دهخدامستأسر. [ م ُ ت َءْ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استئسار. به اسیری گرفته شده . اسیرشده . (اقرب الموارد). رجوع به استئسار و استیسار شود.
مستأسرلغتنامه دهخدامستأسر. [ م ُ ت َءْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیسار. || گردن نهنده برای اسیر شدن . (منتهی الارب ). || به اسیری گیرنده کسی را. (اقرب الموارد). و رجوع به استئسار و استیسار شود.
یساورلغتنامه دهخدایساور. [ ی َ وُ ] (ترکی ، اِ) یساول . (ناظم الاطباء). همان یاساور را گویند. (آنندراج ) : نوروز مستشعر و منهزم شد با لشکر خود بر یساور زد و گروهی را هلاک کرد. (تاریخ غازانی ص 51). و رجوع به یساول شود.
مخوفلغتنامه دهخدامخوف . [ م ُ خ َوْ وَ ] (ع ص ) ترسیده و ترسانیده شده . (غیاث ) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده . (ناظم الاطباء) : نظام الملک ... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و م
متحاشیلغتنامه دهخدامتحاشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) به یکسو شونده . (آنندراج ). جدا و علیحده و جداگانه ایستاده ٔ از همدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). دورشونده . به یکسو شونده . کناره گیرنده : هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند. (تاریخ جهانگشا ج <
پیشدستی کردنلغتنامه دهخداپیشدستی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبادر. مبادرت کردن . سبقت جستن . پیشی گرفتن . سبقت گرفتن . تقدم جستن . بوص . اقدام . (از منتهی الارب ) : سپاه اسلام از پیلان فرار همی کردند و کسی پیشدستی همی نکرد، چون مهلب چنان دید پیشدستی کرد و پیش زنده پیل اند
مأمنلغتنامه دهخدامأمن . [ م َءْ م َ ] (ع اِ) جای امن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای امن و پناهگاه و جای سلامت . (ناظم الاطباء) : بکوش تا بسلامت به مأمنی برسی که راه سخت مخوف است و منزلت بس دور. ظهیر فاریابی .صواب آن است