مستقرلغتنامه دهخدامستقر. [ م ُ ت َ ق ِرر ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقرار. قرارگیرنده و ساکن و متمکن و ثابت شونده در جایی . (از اقرب الموارد). رجوع به استقرار شود.
مستقرلغتنامه دهخدامستقر. [ م ُ ت َ ق َرر ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استقرار.ثابت داشته شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت . ساکن .قائم . استوار. قرارگرفته . و رجوع به استقرار شود : امامت حسین مستقر بود. (جهانگشای جوینی ).- مستقر ساختن </sp
مشتکرلغتنامه دهخدامشتکر. [ م ُ ت َ ک ِ] (ع ص ) پستان پرشیر. || ابر نیک بارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به اشتکار شود.
مُسْتَقَرٍّفرهنگ واژگان قرآنمحل استقرار- قرارگاه دائمی - استقرار یافته ومحقق شده (مراد از مستقردر عبارت "أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ " آن افرادي است که دوران سير در اصلاب را طي کرده و متولد شده و در زمين که به مقتضاي آيه و لکم في الارض مستقر قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته ، و مراد از مستودع آ
مُّسْتَقِرٌّفرهنگ واژگان قرآنقرار گیرنده (عبارت "کُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ " یعنی :هر كارى[چه خير و چه شر، چه حق و چه باطل در قرارگاه ويژه خود] قرار مىگيرد.مراد از مستقردر عبارت "أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ " آن افرادي است که دوران سير در اصلاب را طي کرده و متولد شده و در زمين که به مقتضاي آيه
مستقرضلغتنامه دهخدامستقرض . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقراض . وام خواهنده . قرض خواهنده از کسی . (از اقرب الموارد). و رجوع به استقراض شود.
مستقرعلغتنامه دهخدامستقرع . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقراع . سُم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || شکنبه که خَمْل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گشن به عاریت خواهنده . || ماده گاو گشن خواه . (از منتهی الارب ). رجوع به استقراع شو
مستقرملغتنامه دهخدامستقرم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقرام . شتر جوان که «قرم » شده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استقرام و قرم شود.
مستقرةلغتنامه دهخدامستقرة. [ م ُ ت َ ق ِرْرَ ] (ع ص ) تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود. || مستقرة یا ذات عادة مستقرة؛ زن که در ماههای سال موعد حیض و عِّده ٔ ایام آن یکسان باشد. مقابل مضطربة یا ذات عادة مضطربة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مستقرضلغتنامه دهخدامستقرض . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقراض . وام خواهنده . قرض خواهنده از کسی . (از اقرب الموارد). و رجوع به استقراض شود.
مستقرعلغتنامه دهخدامستقرع . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقراع . سُم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || شکنبه که خَمْل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گشن به عاریت خواهنده . || ماده گاو گشن خواه . (از منتهی الارب ). رجوع به استقراع شو
مستقرملغتنامه دهخدامستقرم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقرام . شتر جوان که «قرم » شده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استقرام و قرم شود.
مستقرةلغتنامه دهخدامستقرة. [ م ُ ت َ ق ِرْرَ ] (ع ص ) تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود. || مستقرة یا ذات عادة مستقرة؛ زن که در ماههای سال موعد حیض و عِّده ٔ ایام آن یکسان باشد. مقابل مضطربة یا ذات عادة مضطربة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
غير مستقردیکشنری عربی به فارسینااستوار , بي ثبات , بي پايه , لرزان , متزلزل , متغير , بي ثبات کردن , متزلزل کردن , لق
پیوند نامستقرdelocalized bondواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوند مولکولی که در آن چگالی الکترون بین چندین اتم یا بر روی کل مولکول پخش شده است
الکترونهای نامستقرdelocalized electronsواژههای مصوب فرهنگستانالکترونهایی که متعلق به هیچ اتم مستقلی نیستند و در تمام مولکول در نزدیکی اتمهای مختلف پراکندهاند