مستمدلغتنامه دهخدامستمد. [ م ُ ت َ م ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمداد. یاری خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرکب برگیرنده از دوات . (از اقرب الموارد). رجوع به استمداد شود.
مستمیتلغتنامه دهخدامستمیت . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استماتة. خواهنده ٔ مرگ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دلاور و پیش آینده به جنگ . (از منتهی الارب ). جنگجو که در جنگ از مرگ بیم نداشته باشد. (از اقرب الموارد). از جان گذشته . || جوینده چیزی را در هر راهی . (از منتهی الارب ) (
مستمیثلغتنامه دهخدامستمیث . [ م ُ ت َ ] (ع اِ) پوست تنک چسبیده به سپیده ٔ خایه ٔ مرغ و تخم مرغ . (از منتهی الارب ). مستمیت . و رجوع به مستمیت شود.
سحوری زدنلغتنامه دهخداسحوری زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در زدن گدایان گاه سحر رمضان بر درهای بزرگان ، برای بیدار شدن آنان . (یادداشت مؤلف ). در زدن گاه سحر : آن یکی میزد سحوری بر دری درگهی بود و رواق مهتری . مولوی .نیمشب میزد سحوری
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیکو در حرکات و کلام که حاصل