مستنیرلغتنامه دهخدامستنیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) طلب روشنی کننده و نورجوینده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نورطلب . نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کم
مستنیرفرهنگ فارسی معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) نور جوینده . ستاره ای که از خود نور ندارد. مق منیر. ؛ستارة ~ ستاره ای که از خود نور ندارد.
مستنهرلغتنامه دهخدامستنهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) آب رونده در زمین .(از منتهی الارب ). || فراخ شونده . || گیرنده ٔ زمین محکم برای جاری کردن نهر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنهار شود.
مستنیراتلغتنامه دهخدامستنیرات . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستنیر و مستنیرة. رجوع به مستنیر شود. || کواکب که از آفتاب نور گیرند. (فرهنگ علوم عقلی ).
نورپذیرلغتنامه دهخدانورپذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنچه از دیگری نور گیرد. مستنیر. (از فرهنگ فارسی معین ).
منیرفرهنگ نامها(تلفظ: monir) (عربی) ویژگی آنچه از خود نور داشته باشد ، در مقابلِ مستنیر؛ درخشان ، تابان ، روشن .
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن مستنیر. رجوع به قطرب محمدبن مستنیر نحوی لغوی و ابوعلی محمدبن ... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 صص 312 - 313 شود.
مستنیراتلغتنامه دهخدامستنیرات . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستنیر و مستنیرة. رجوع به مستنیر شود. || کواکب که از آفتاب نور گیرند. (فرهنگ علوم عقلی ).