مسجونلغتنامه دهخدامسجون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سجن . رجوع به سجن شود. بازداشته شده و بند کرده شده . (از منتهی الارب ). دربند کرده شده . بزندان کرده . محبوس . حبسی . بندی . زندانی . دوستاقی . مقید : از این را تو به بلخ چون بهشتی وزینم من به یمگان مانده مس
مسجونیلغتنامه دهخدامسجونی . [ م َ ] (حامص ) مسجون بودن . زندانی بودن . بند. زندان . و رجوع به مسجون شود.
میشجانیلغتنامه دهخدامیشجانی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میشجان که دیهی است در راه اسفراین . (از الانساب سمعانی ).
مشاجنلغتنامه دهخدامشاجن . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) این کلمه دو بار در الجماهر بیرونی چ هند ص 233 و 234 آمده و با توجه به معنی کلمه در ص 234: «هی الحجارة المشدودة علی أعمدة الجوازات المنصوبة علی الم
مسجونیلغتنامه دهخدامسجونی . [ م َ ] (حامص ) مسجون بودن . زندانی بودن . بند. زندان . و رجوع به مسجون شود.
مسجونةلغتنامه دهخدامسجونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسجون . زن بندی و محبوس . (از منتهی الارب ). و رجوع به مسجون و سجن شود.
دوستاخیلغتنامه دهخدادوستاخی . (ص نسبی ) محبوس . مسجون . زندانی . بندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوستاخ شود.
محبوسفرهنگ مترادف و متضاداسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون ≠ آزاد، رها
دوستاقیلغتنامه دهخدادوستاقی .(ص نسبی ) دوستاغی . دوستاخی . زندانی . محبوس . مسجون . بندی . حبسی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوستاق شود.
سجینلغتنامه دهخداسجین . [ س َ ] (ع ص ) بندی . (منتهی الارب ). مسجون . (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسانست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسجونیلغتنامه دهخدامسجونی . [ م َ ] (حامص ) مسجون بودن . زندانی بودن . بند. زندان . و رجوع به مسجون شود.
مسجونةلغتنامه دهخدامسجونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسجون . زن بندی و محبوس . (از منتهی الارب ). و رجوع به مسجون و سجن شود.