مسجونةلغتنامه دهخدامسجونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسجون . زن بندی و محبوس . (از منتهی الارب ). و رجوع به مسجون و سجن شود.
مسجونیلغتنامه دهخدامسجونی . [ م َ ] (حامص ) مسجون بودن . زندانی بودن . بند. زندان . و رجوع به مسجون شود.
میشجانیلغتنامه دهخدامیشجانی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میشجان که دیهی است در راه اسفراین . (از الانساب سمعانی ).
سجینةلغتنامه دهخداسجینة. [ س َ ن َ ] (ع ص ) زن بندی . (منتهی الارب ). مسجونه ، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس . (از اقرب الموارد).