مسحوللغتنامه دهخدامسحول . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحل . رجوع به سحل شود. || حقیر کوچک و صغیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جای برابر و فراخ . (منتهی الارب ). مکان مستوی واسع. (اقرب الموارد). || رسن یک تاب داده . (منتهی الارب ).
مشعاللغتنامه دهخدامشعال . [ م ِ ] (ع اِ) خنور چرم که در وی نبیذ کنند. ج ، مَشاعیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مشعل . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به مشعل شود.
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ س َهَْ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسهیل . سبک کرده شده . آسان کرده شده . (ناظم الاطباء) : کشف و بیان این معانی میسر و مسهل گشته چگونه شاید که حال آن معطل و مهمل ماند. (جامع التواریخ رشیدی ). || نرم شده . (ناظم الاطباء).
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ س َهَْ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسهیل . نرم و آسان گرداننده . (ناظم الاطباء). آسان کننده . سهل گیرنده .
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ هََ ] (ع ص ) شکم رانده شده . داروی مسهل داده شده . || گرفتار شکم روش . (ناظم الاطباء).
مسحللغتنامه دهخدامسحل . [ م ِ ح َ ] (اِخ ) نام جنّیه ای که عاشق اعشی بود. (از منتهی الارب ). نام تابعه ٔ اعشی که از جنیّان بود و اعشی گمان می برد که او را دنبال می کند. (از اقرب الموارد).