مسطحلغتنامه دهخدامسطح . [ م َ طَ ] (ع اِ) جرین و جای خشک کردن خرما. (از اقرب الموارد). مِسطح . و رجوع به مِسطح شود.
مسطحلغتنامه دهخدامسطح . [ م ِ طَ ] (اِخ ) أثاثةبن عبادبن المطلب بن عبدمناف ، مکنی به ابوعباد. از قبیله ٔ قریش و صحابی بود و از شجاعان اشراف به شمار میرفت و در بدر و احد نیز همراه پیغمبر (ص ) شرکت داشت . تولدش به سال 22 قبل از هجرت و درگذشتش در سال <span clas
مسطحلغتنامه دهخدامسطح . [ م ِ طَ ] (ع اِ) جرین و جای خرما خشک کردن . || ستون خرگاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کوزه ای است یک پهلو که در سفر همراه دارند. (منتهی
مسطحلغتنامه دهخدامسطح . [ م ُ س َطْ طَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسطیح . رجوع به تسطیح شود. هموارشده . (از اقرب الموارد). پهن و گسترده شده . (غیاث ). برابر و هموار و پهن . (ناظم الاطباء). گسترده . راست . تخت . هموارکرده . هم طرازشده . صاف . مستوی : نقاش چابکدست از قلم صور
مسطحلغتنامه دهخدامسطح . [ م ُ س َطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسطیح . آن که برابر و هموار می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تسطیح شود.
مسطعلغتنامه دهخدامسطع. [ م ُ س َطْ طَ ] (ع ص ) بعیر مسطع؛ شتر باداغ . (منتهی الارب ). شتر که بوسیله ٔ «سطاع » داغ شده باشد. (از اقرب الموارد). شتری که در گردن وی به درازا داغ کرده باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسطیع شود.
مصطعلغتنامه دهخدامصطع. [ م ِ طَ ] (ع ص ) مرد فصیح و بلیغ. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مستحیلغتنامه دهخدامستحی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مخفف مستحیی . نعت فاعلی از استحیاء. (اقرب الموارد). رجوع به مستحیی و استحیاء شود.
مشتهلغتنامه دهخدامشته . [ م َ ت َ / ت ِ ] (اِ) چیزی فروختن به مکر و حیله و فریب مثل آن که شخص را روکش کنند و صاحب مال گردانندو اسباب خود را به نام او بفروشند. (برهان ). فروش چیزی به مکر و حیله و نیرنگ و فریب . (ناظم الاطباء).
کاف مسطحلغتنامه دهخداکاف مسطح . [ ف ِم ُ س َطْ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لولیان (لوطیان ) فرج . (آنندراج از بهار عجم ) : خامه اش کامد کلید مخزن اسرار کون ساخت آن کاف مسطح قفل گنج شایگان .ظهوری (از آنندراج ).
اصطرلاب مسطحلغتنامه دهخدااصطرلاب مسطح . [ اُ طُ ب ِ م ُ س َطْ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است .(از مفاتیح خوارزمی ). و رجوع به اسطرلاب مسطح شود.
ام مسطحلغتنامه دهخداام مسطح . [ اُم ْ م ِ م ِ طَ ] (اِخ ) قرشی ، دختر ابورهم انیس . دخترخاله ٔ ابوبکر خلیفه ٔ اول و از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 279 و ریحانة الادب ج 6</s
کاف مسطحلغتنامه دهخداکاف مسطح . [ ف ِم ُ س َطْ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لولیان (لوطیان ) فرج . (آنندراج از بهار عجم ) : خامه اش کامد کلید مخزن اسرار کون ساخت آن کاف مسطح قفل گنج شایگان .ظهوری (از آنندراج ).
اصطرلاب مسطحلغتنامه دهخدااصطرلاب مسطح . [ اُ طُ ب ِ م ُ س َطْ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است .(از مفاتیح خوارزمی ). و رجوع به اسطرلاب مسطح شود.
ام مسطحلغتنامه دهخداام مسطح . [ اُم ْ م ِ م ِ طَ ] (اِخ ) قرشی ، دختر ابورهم انیس . دخترخاله ٔ ابوبکر خلیفه ٔ اول و از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 279 و ریحانة الادب ج 6</s
اسطرلاب مسطحلغتنامه دهخدااسطرلاب مسطح . [ اُ طُ ب ِ م ُ س َطْ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسطرلابی که نزد قدما بیشتر معمول بوده است مسطح شمالی یا جنوبی بوده و به انواع مختلف تام و سدسی و ثلثی و غیره ساخته اند. (التفهیم ص 297 ح ). و عمربن محمد مروروذی صاحب اسطرلاب مس
اعداد مسطحلغتنامه دهخدااعداد مسطح . [ اَ دِ م ُ س َطْ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و این آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد و یکی از این دو عدد او را جذر باشد همچون 3 که <span