مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ِ / م َ ع َ ] (اِخ ) ابن مهلهل خزرجی ینبوعی ، مکنی به ابودلف . جهانگرد مشهور قرن چهارم هجری است و متجاوز از نود سال زیسته است و بیشتر عمر را به گردش در بلاد مختلف سپری کرده . وی از اطرافیان صاحب بن عباد به شمار میرفت . قصیده ای دارد
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م َ ع َ ] (ع اِ) اسم مکان است از سَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به سعر شود. || جای باریک از دم شتر. ج ، مَساعِر. (از اقرب الموارد). مُسعَر. (منتهی الارب ).
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ِ ع َ ] (ع اِ) آنچه آتش را بوسیله ٔ آن برانگیزانند. (از اقرب الموارد). فروزینه ٔ آتش و آتشکاو و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). آتش افروزنه و تنورآشور. (دهار). مسعار. محضب . محضاء. محضج . استام . ج ، مَساعر. (دهار). || (ص ) برانگیزنده ٔحرب ، گویی که آلتی است در برانگی
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ُ س َع ْ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسعیر. نرخ نهاده و قیمت تعیین شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعیر شود.
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ُ س َع ْ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسعیر. رجوع به تسعیر شود. برانگیزنده ٔ حرب و آتش . || تعیین کننده ٔ سعر و نرخ . (از اقرب الموارد). نرخ گذار. || حاکم و متصرف در امور. (منتهی الارب ).
مسحرلغتنامه دهخدامسحر. [ م ُ س َح ْ ح َ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی . (منتهی الارب ). مجوف ، و اصل آن کسی است که «سحر» و ریه ٔ او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد). || محتاج طعام و شراب علت نهاده . (منتهی الارب ). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کر
مشعرلغتنامه دهخدامشعر. [ م َع َ ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایه ٔ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در مکه . (غیاث ). || نشانه .
مشعرلغتنامه دهخدامشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).|| موی دار. (ناظم ال
مشهرلغتنامه دهخدامشهر. [ م ُ ش َهَْ هََ ] (ع ص ) شهرت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مشهور. معروف . شناخته شده : در او صید را چند جای ستوده در او بزم را چند جای مشهر. فرخی .زرحمت مصور ز حکمت مقدربه نسبت مطهر به عصمت مشهر. <
مشهرلغتنامه دهخدامشهر. [ م ُ ش َهَْ هََ ] (ع ص ) منسوب به شهر و ماه . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). و رجوع به مشهرة شود.
ام مسعرلغتنامه دهخداام مسعر. [ اُم ْ م ِ م ِ ع َ ] (اِخ ) مادر مسعربن کدام . از زنان پرهیزگار بوده است . رجوع به صفةالصفوه ج 3 ص 116 شود.
علی مسعریلغتنامه دهخداعلی مسعری . [ ع َ ی ِ م ِع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن وهب مسعری . وی صاحب ابوعبید قاسم بن سلام بود و از او روایت کرد. (از معجم الادباء یاقوت چ قاهره ج 14 ص 139 و چ مارگلیوث ج 5 ص
مساعرلغتنامه دهخدامساعر. [ م َ ع ِ ] (ع اِ)ج ِ مسعَر. (اقرب الموارد). رجوع به مسعر شود. || مساعرالابل ؛ تنگجایهای شتران . (منتهی الارب ). بغلها و جای تنگ شتران . (آنندراج ) (اقرب الموارد).
ابوعلقمهلغتنامه دهخداابوعلقمه . [ اَ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) تابعی است . او از عایشه و از او مسعر روایت کند.
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) محمدبن عبدالوهاب القناد. محدث است و از ثوری و مسعر روایت کند.
ام مسعرلغتنامه دهخداام مسعر. [ اُم ْ م ِ م ِ ع َ ] (اِخ ) مادر مسعربن کدام . از زنان پرهیزگار بوده است . رجوع به صفةالصفوه ج 3 ص 116 شود.