مسوفلغتنامه دهخدامسوف . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص ) مرد برسر خود که هرچه خواهد میکند و کسی رد حکم آن را نتواند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صبور. (اقرب الموارد). خیره سر. خودرأی .
مسوفلغتنامه دهخدامسوف . [ م َ ] (ع ص ) گشن مایل به گشنی از شتران . (اقرب الموارد). مسؤوف . و رجوع به مسؤوف شود.
مسوففرهنگ فارسی عمید۱. صبور؛ شکیبا.۲. ویژگی کسی که هر چه بخواهد بکند و کسی او را باز ندارد؛ خودرٲی؛ خیرهسر.
مشوفلغتنامه دهخدامشوف . [ م َ ] (ع ص ) دینار مشوف ؛ دینار جلایافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درهم مشوف ؛ درهمی روشن . (مهذب الاسماء). || جمل مشوف ؛ شتر قطران مالیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گشن تیزشده به گشنی . (منتهی الارب ) (ا
مصیوفلغتنامه دهخدامصیوف . [ م َص ْ ] (ع ص ) باران تابستانی رسیده شده . مصیف . مصیفة. مصیوفة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جای تابستانی : مکان مصیوف ؛ مصیف . مصیوفة. (منتهی الارب ).
مسؤوفلغتنامه دهخدامسؤوف . [ م َ ئو ] (ع ص )فحل تیزشده به گشنی . (منتهی الارب ). مسوف . (اقرب الموارد). مسؤف . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسوف شود.
مسوفةلغتنامه دهخدامسوفة. [ م ُ س َوْ وِ ف َ ] (ع ص )تأنیث مسوف . || چاهی که قریب است که آب دهد. (منتهی الارب ). چاهی که نزدیک به آب دادن باشد. (ناظم الاطباء). || چاهی که آبش ناگوارد و ناخوش و بدبو باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زن نافرمان که اطاعت شوهر نکند و به «سو
مسوفینلغتنامه دهخدامسوفین . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ مسوف (در حالت نصبی و جری ). رجوع به مسوف شود.
مسؤوفلغتنامه دهخدامسؤوف . [ م َ ئو ] (ع ص )فحل تیزشده به گشنی . (منتهی الارب ). مسوف . (اقرب الموارد). مسؤف . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسوف شود.
عطردانلغتنامه دهخداعطردان . [ ع ِ ] (اِ مرکب ) قوطی که در آن عطر و خوشبوی ریزند. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن عطر ریزند. (فرهنگ فارسی معین ). جای عطر. بویدان . جؤنة. طبله . قسیمة. لطیمة. مسوف : غنچه ٔ گل عطردان سنبل موی تو است آفتاب از دور گردان سر موی تو است .
برسرلغتنامه دهخدابرسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه .<b
مسوفةلغتنامه دهخدامسوفة. [ م ُ س َوْ وِ ف َ ] (ع ص )تأنیث مسوف . || چاهی که قریب است که آب دهد. (منتهی الارب ). چاهی که نزدیک به آب دادن باشد. (ناظم الاطباء). || چاهی که آبش ناگوارد و ناخوش و بدبو باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زن نافرمان که اطاعت شوهر نکند و به «سو
مسوفینلغتنامه دهخدامسوفین . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ مسوف (در حالت نصبی و جری ). رجوع به مسوف شود.