مشالغتنامه دهخدامشا. [ م َ ] (ع اِ) (از «م ش و») گزر و گیاهی است شبیه آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گزر و زردک و گیاهی است شبیه به آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشافرهنگ فارسی عمید= حکمت ⟨ حکمت مشاء: ◻︎ از یکیسو نهاده تا سر سقف / از یکیگوشه چیده تا دَمِ طاق ـ ... ـ سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹).
موزMusaواژههای مصوب فرهنگستانیکی از سه سردۀ موزیان با حدود 50 گونه که علیرغم ظاهر درختی، ساقۀ آنها علفی است
میشالغتنامه دهخدامیشا. (اِ) همیشه بهارکه به تازی حی العالم گویند. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است که آن را به تازی حی العالم گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نام گیاهی است که آن را حی العالم گویند و آن نوعی از ریاحین است و همیشه سبز می باشد. (برهان ) (آنندراج ). حی العالم . همیشه بهار. همیشه جوان . هم
میشاییلغتنامه دهخدامیشایی . (اِ) همیشه بهار. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به میشا شود.
مسالغتنامه دهخدامسا. [ م َ ] (ع اِ) مساء. شبانگاه . شبانگاهان . شب . غروب . رجوع به مساء در ردیف خود شود : شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا. مسعودسعد.تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای همی سی
مشأاةلغتنامه دهخدامشأاة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ش ء و») با کسی پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نبرد کردن با کسی در دویدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مشأمةلغتنامه دهخدامشأمة. [ م َ ءَ م َ ] (ع اِ) سوی دست چپ ، نقیض میمنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). سوی چپ . دست چپ . جانب چپ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ضد میمنة. (از اقرب الموارد). || شرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مشأمةلغتنامه دهخدامشأمة. [ م ُ ءَ م َ ] (ع مص ) (از «ش ء م ») به چپ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به شام درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی را بسوی چپ گرفتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
اصحاب مشأمةلغتنامه دهخدااصحاب مشأمة. [ اَ ب ِ م َ ءَ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب مشئمة. اصحاب دست چپ ، یا کسانی که بر خود شوم باشند: و اصحاب المشأمة ما اصحاب المشأمة. (قرآن 9/56). ابوالفتوح آرد: و هی مفعلة من الشؤم ، عرب دست چپ را بشومی خوانند، قال الشا
مشیالغتنامه دهخدامشیا. [ م َش ْ ] (اِ) در اوستا «مشیا»، در گاتها «مشا» و «مارتا» بمعنی فناپذیر، درگذشتنی ، مردم و انسان آمده ... در بندهشن پهلوی «مشیا» بمنزله ٔ «آدم » و مشیوئی بمنزله ٔ حوا در نزد اقوام سامی است ... و مشیوئی را «مشیانه » هم گویند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
پینارتواژهنامه آزادپینارت نام دهی نزدیک اصفهان است. که در قسمت جی بر کنار رودخانه زاینده رود قراردارد و سرسبز خرم است. این ده که درجنوب شرقی اصفهان قرار دارد از سوی شمال به جاده سابق اصفهان به یزد می رسد و از جنوب در کنار رودخانه زاینده رود قرار دارد. این دو عامل باعث آبادی و ارزش بالای زمین های آن گردیده است. این قسم
مشلغتنامه دهخدامش . [ م َش ش ] (ع مص ) دست به چیزی در مالیدن تا پاکیزه شود و چربش آن زائل گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). دست در چیزی درشت مالیدن تا چربش از آن شود. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). چیز خشن و درشت مالیدن بر دست خود تا پاک کند آن را و
گداختنلغتنامه دهخداگداختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) آب کردن . ذوب کردن . حل کردن میعان فلزی یا برف و یخ بوسیله ٔ حرارت . مَیع. تَمَیﱡع: فِتنَه ؛ گداختن و در آتش انداختن سیم و زر جهت امتحان . اصطهار؛ گداختن چیزی را. صَهر؛ گداختن چیزی را. صَلج ؛ گداختن سیم را. جَمل ؛ گداختن پیه را. اجمال ؛ گداختن پیه ر
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج َ دَ ] (ع اِمص ) خصومت ، اسم است جدال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سختی دشمنی . (از شرح قاموس ). سختی و لداد در خصومت . (از قطر المحیط). پیکار. (مهذب الاسماء). مخاصمت . ستیز. || قدرت بر خصومت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توانائی بر دشمنی . (از شرح قاموس
مشاطةلغتنامه دهخدامشاطة. [ م ِ طَ ] (ع اِمص ) صنعت شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شغل و صنعت شانه کردن . (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ماشطه (زن شانه کننده و آرایشگر). (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مشادةلغتنامه دهخدامشادة. [ م ُ شادْ دَ ] (ع مص ) سختی نمودن در چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).با کسی سخت فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). منه : لن یشاد الدین احد اًلا غَلبه ُ. (منتهی الارب ). || زور آزمودن و غلبه کردن . (از اقرب الموارد).
مشادینلغتنامه دهخدامشادین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مشادن . ج ِ مُشدِن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشدن شود.
مشمشالغتنامه دهخدامشمشا. [ م َ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند نوعی از زردآلو و قیسی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش «مشمشیا» و «آلوچیک » در عربی مِشْمِش از ریشه ٔ سریانی ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به مشمش شود.
تمشالغتنامه دهخداتمشا. [ ] (اِخ ) توشا. شحنه ٔ بخارا ازجانب مغول . رجوع به جهانگشای جوینی ص 83 و 87 شود.
باحمشالغتنامه دهخداباحمشا. [ ح َ ] (اِخ ) قریه ایست بین اوانا و حظیرة و بدانجا واقعه ها برای مطلب بن عبداﷲبن مالک خزاعی در ایام هارون الرشید اتفاق افتاد. گروهی از متأخران بدان نسبت دارند. (معجم البلدان ).