مشاکللغتنامه دهخدامشاکل . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مُشکل . (ناظم الاطباء) (از المنجد). مشکلات . و رجوع به مشکل شود.
مشاکللغتنامه دهخدامشاکل . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) مانندشونده و هم شکل شونده . (غیاث ) (آنندراج ). هم چهر. مماثل . مشابه . مانند.مجانس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانند. مشابه .موافق . (ناظم الاطباء) : ... مانند الفت و انس به مشاکل و رغبت به تزاوج و شفقت بر فرزند و ابنای ن
مشاکلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن.۲. (صفت) [قدیمی] مانند؛ مشابه؛ همشکل.
مصاقللغتنامه دهخدامصاقل . [م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مِصْقَلة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از آنندراج ). رجوع به مصقلة شود.
مسکللغتنامه دهخدامسکل . [ م ِ ک َ ] (اِ) نام سازی است که به دهن بنوازند مثل موسیقار. (جهانگیری ) (از آنندراج ). سازی را گویند که بعضی مردم از دهن به هوای دهن به طریق موسیقار نوازند. (برهان ) .
مشکللغتنامه دهخدامشکل . [ م ُ ش َک ْ ک َ ] (ع ص ) صورت بسته و پیکرگرفته . (ناظم الاطباء). شکل پذیرفته . صورت بسته . پیکرگرفته . (فرهنگ فارسی معین ): آنگاه گویم هر که مر یک جوهر را به شکلهای مختلف مشکل بیند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ). || مرتب شده . || خوشگل و خوشنما و زیبا.
مشکللغتنامه دهخدامشکل . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) پوشیده و پنهان و مشتبه . ج ، مشاکل . (ناظم الاطباء). کار پوشیده و مشتبه . (آنندراج ). مشتبه . پوشیده . ملتبس . مختلطالقرعة لکل امر مشکل . (یادداشت مؤلف ) : راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست اسرار علم مطلقش از بر نکوتر اس
مشاکلتلغتنامه دهخدامشاکلت . [ م ُ ک َ / ک ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) هم شکل بودن و مانند شدن . (غیاث ) مانیدن . مشابهت . مجانست . مضاهات . موافقت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد به اعتباری دی
مشاکلةلغتنامه دهخدامشاکلة. [ م ُ ک َ ل َ ] (ع مص ) با همدیگر موافقت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سزیدن .برازیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولکنما نهدی الی من نجله و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله .احمدبن یوسف متول
مشاکلهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، تبدیل کلمه بهواسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، مانند این شعر: دنیا که در او مرد خدا گِل نسرشتهست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲: ۵۲۱). که در آخر مصراع دوم بهجای دل دادن، دل بسرشتن آورده.۲. (اسم مصدر) مانند و مشابه شدن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] با یکدیگر موافقت کردن.
مشابهةلغتنامه دهخدامشابهة. [ م ُ ب َ هََ ] (ع مص ) مماثلت . (تاج المصادر بیهقی ). مشاکلت . (مجمل اللغة). مانند و مشاکل و مجانس کسی یا چیزی شدن . (از محیط المحیط).
ضلوعةلغتنامه دهخداضلوعة. [ ض َ ع َ ] (ع ص ) مَضلوعة.کمانی که در چوب آن خم باشد و راستی و تمام چوب آن مشاکل کبد آن که قبضه گاه است ، باشد. (منتهی الارب ).
مشاکلتلغتنامه دهخدامشاکلت . [ م ُ ک َ / ک ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) هم شکل بودن و مانند شدن . (غیاث ) مانیدن . مشابهت . مجانست . مضاهات . موافقت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد به اعتباری دی
مشاکلةلغتنامه دهخدامشاکلة. [ م ُ ک َ ل َ ] (ع مص ) با همدیگر موافقت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سزیدن .برازیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولکنما نهدی الی من نجله و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله .احمدبن یوسف متول
مشاکلهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، تبدیل کلمه بهواسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، مانند این شعر: دنیا که در او مرد خدا گِل نسرشتهست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲: ۵۲۱). که در آخر مصراع دوم بهجای دل دادن، دل بسرشتن آورده.۲. (اسم مصدر) مانند و مشابه شدن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] با یکدیگر موافقت کردن.