مشتبکلغتنامه دهخدامشتبک . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) چیزی بیکدیگر درآمده و درآمیخته و درهم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آمیخته و درهم درآمده . و مانند شبکه ساخته شده . (ناظم الاطباء): اواصر لحمت و وثایق قربت مستمر و مشتبک شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص
مستبقلغتنامه دهخدامستبق . [ م ُت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استباق . پیشی گیرنده و درگذرنده از جای . (منتهی الارب ). آنکه کوشش می کند پیشی گرفتن و درگذشتن را. || آنکه غالب می شود در تیراندازی . (ناظم الاطباء). رجوع به استباق شود.
مصطبکیلغتنامه دهخدامصطبکی . [ م َ طَ ب َ ] (ص نسبی ) (از مصطبه ٔ عربی + پسوند -َک + یاء نسبت ) منسوب به مصطبک . میخانه . || پیاله فروش . (یادداشت مؤلف ) : باز نام پدر مصطبکی زنده کنی دیده ٔ دیو شود بازبه روی تو قریرشاعر مصطبکی گردی تا شعر تو رابزند مطربک
مستبقیلغتنامه دهخدامستبقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبقاء. باقی گذارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبقاء شود.
مستبکیلغتنامه دهخدامستبکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبکاء. گریاننده . ج ، مستبکون و مستبکین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبکاء شود.
مستوبقلغتنامه دهخدامستوبق . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) هلاک شونده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به استیباق شود.
تقافصلغتنامه دهخداتقافص . [ ت َ ف ُ ] (ع مص )بیکدیگر درآمدن چیزی . و درآمیخته گردیدن و مشتبک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قفصلغتنامه دهخداقفص . [ ق ُ ] (ع اِ) مشتبک تودرتو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : فی قفص من الملئکة؛ ای المشتبک المتداخل بعضه فی بعض . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
مدغللغتنامه دهخدامدغل . [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) مکان ٌمدغل ؛ جای درخت ناک . (منتهی الارب ). جای کثیرالشجر. (از متن اللغة). دَغِل . ذودغل . جای پرگیاه و مشتبک النبت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || مکان مدغل ؛ جای پنهان و مخوف . (از منتهی الارب ). مکان داغل و دَغِل و مدغل ؛ خفی او ذودغل . (از
لحمةلغتنامه دهخدالحمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) پود کرباس . (منتهی الارب ). مقابل سدی ، تار. اشتی . نیر. هدب . || گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب ). لَحمَة. چشته . مَستَه . ج ، لُحَم . || لحمة جلدة الرأس ؛ پوست سر که بگوشت نزدیک باشد. || خویشی و قرابت . (منتهی الارب ). خویشا
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی الحرث . احمدبن محمد. از آل فریغون . داماد ناصرالدین سبکتکین . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (چ طهران ص 306) آمده است : و ابوالحرث احمدبن محمد غرّه ٔ دولت و انسان مقلت و جمال خلّت و طرازحلّت ایشان (آل فریغون ) بود با