مشترکلغتنامه دهخدامشترک . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) شرکت دارنده در چیزی . کسی که با دیگری در ملکی شریک است . انباز. شریک : فاًنّهم یومئذ فی العذاب مشترکون . (قرآن 33/37). || کسی که مجله ای یا روزنامه ای را برای مدت شش ماه یا یک سال آبونمان
مشترکفرهنگ فارسی عمیدویژگی چیزی که مال چند نفر باشد؛ آنچه چند نفر در آن سهم داشته باشند و همه از آن بهره ببرند.
مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استراق . دزدیده شده . سرقت شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود.
مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رَق ق ] (ع ص ) نعت مفعولی از استرقاق . به بندگی گرفته شده و اسیر کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برده ای که او را به بردگی گرفته باشند. (اقرب الموارد). مملوک . رجوع به استرقاق شود : بنده ٔ شهوت بتر نزدیک حق از غلام و بندگان مست
مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استراق .سرقت کننده . (اقرب الموارد). || آنکه مخفیانه گوش میدهد و استراق سمع می کند. (اقرب الموارد). پنهانی گوش دارنده سخن کسی را. (منتهی الارب ). || منشی و کاتبی که برخی از محاسبات را مخفی بدارد و آشکار نکند. (اقرب الموارد). || ناقص
مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رِق ق ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرقاق . به بردگی گیرنده برده را. (اقرب الموارد). رجوع به استرقاق شود.
حد مشترکلغتنامه دهخداحد مشترک . [ ح َدْ دِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جزئی که میان دومقدار بوده پایان یکی و آغاز دیگری بشمار آید، و باید مخالف هر دو مقدار باشد. (تعریفات جرجانی ص 56).
اجیر مشترکلغتنامه دهخدااجیر مشترک . [ اَ رِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که برای بیشتر از یک تن کار کند مثل رنگرز. (تعریفات ). و رجوع به اجیر شود.
فصل مشترکلغتنامه دهخدافصل مشترک . [ ف َ ل ِ م ُ ت َ رَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح ریاضی ) حد مشترک را در اصطلاح اهل ریاضی فصل مشترک گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به حد مشترک ، فصل و ترکیب های آن شود.
حد مشترکلغتنامه دهخداحد مشترک . [ ح َدْ دِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جزئی که میان دومقدار بوده پایان یکی و آغاز دیگری بشمار آید، و باید مخالف هر دو مقدار باشد. (تعریفات جرجانی ص 56).
اجیر مشترکلغتنامه دهخدااجیر مشترک . [ اَ رِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که برای بیشتر از یک تن کار کند مثل رنگرز. (تعریفات ). و رجوع به اجیر شود.
فصل مشترکلغتنامه دهخدافصل مشترک . [ ف َ ل ِ م ُ ت َ رَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح ریاضی ) حد مشترک را در اصطلاح اهل ریاضی فصل مشترک گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به حد مشترک ، فصل و ترکیب های آن شود.
قدر مشترکلغتنامه دهخداقدر مشترک . [ ق َ رِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت است از مفهوم کلی که در افراد خود مشترک باشد مانند وجود که ماهیتش مقداری است مشترک در افراد موجودات مثل حیوان و انسان و غیره . (آنندراج ). آنچه افراد یا انواع مختلف یا متفق الحقیقه در آن شرکت داشته باشند مانندحیوا
اسم مشترکلغتنامه دهخدااسم مشترک . [ اِ م ِ م ُ ت َ رَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء مشترکه شود.