مشتیلغتنامه دهخدامشتی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) مخفف و محرف «مَشهدی » است . در قدیم مردان جاافتاده را مشتی لقب می دادند و کسی که به زیارت مشهد رضا (ع ) مشرف می شد مایل بود که او را مشتی صدا کنند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). مخفف مشهدی در تداول عامه آن که به زیارت مشهد رضا علیه السلام مشرف
مشتیلغتنامه دهخدامشتی . [ م َ تا ] (ع اِ) خانه ٔ زمستانی ، مقابل مصیف و مربع. موضعی که زمستان آنجا گذارند. قشلاق . گرمسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مشتیلغتنامه دهخدامشتی . [ م ِ ] (اِ) نوعی از حریر خام باشد که آن را به غایت نازک ولطیف ببافند. (جهانگیری ). نوعی از جامه ٔ لطیف و حریر نازک باشد. (برهان ). نوعی از جامه ٔ حریر به غایت نازک و لطیف . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از آنندراج ).جامه ای که پارچه ٔ آن لطیف و نازک باشد و پارچه ٔ لطیف
مشتیفرهنگ فارسی عمیدنوعی پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی: ◻︎ زمین برسان خونآلود دیبا / هوا برسان نیلاندود مشتی (دقیقی: ۱۰۶).
میستیلغتنامه دهخدامیستی . (اِ) جذام . (ناظم الاطباء). آن علتی است که به زبان عربی برص گویند. (برهان ). لکه هایی است که در بدن ظاهر شود و به تازی برص و بهق خوانند. (از شعوری ج 2 ورق 367).در فرهنگ [ جهانگیری ] و برهان به معنی پی
میشتیلغتنامه دهخدامیشتی . (اِ) نوعی از بافته ٔ ابریشمین . (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از مشتی است . رجوع به مشتی شود.
مستیلغتنامه دهخدامستی . [ م َ ] (حامص ) حالت مست . مست بودن . صفت مست . حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری . غلبه ٔ سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه ٔ سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن که آشامندگان شراب و مانند
مستیلغتنامه دهخدامستی . [ م ُ ] (حامص ) (مرکب از مست به معنی گله و شکایت + ی حاصل مصدر) گله کردن . (لغت فرس اسدی ). ناله . شکوه . شکایت : مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که ننگرد او زاری . رودکی .به فرمان شاه آنکه سستی کندهم
مشطیلغتنامه دهخدامشطی . [ م ُ ] (ع اِ) در فارسنامه به معنی نوعی از جامه آمده است : و از آن ناحیت [ فهرج ] ابریشم خیزد از آنچ درخت توت بسیار باشد و جامه های دیبا ومشطی و فرخ و مانند این نیکو کنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 122).
داش مشتیلغتنامه دهخداداش مشتی . [ م َ ] (اِ مرکب ) (مخفف داداش مشهدی ) در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون : حمیت ، شجاعت ، زورگویی ، تفوق طلبی ، جوانمردی ، لوطی گری ، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص ، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع .
جوجه مشتیلغتنامه دهخداجوجه مشتی . [ جو ج َ / ج ِ م َ ] (اِ مرکب ) مشتی که هنوز سخت جوان است .. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مشتی گریلغتنامه دهخدامشتی گری . [ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) مخفف مشهدی گری . لوطی گری . عمل نمودن غنای خود به دیگران با پوشیدن جامه های باب وقت و یا بخشیدن یا خرج کردن مالی در انظار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی آخر مشتی شود.
میشتیلغتنامه دهخدامیشتی . (اِ) نوعی از بافته ٔ ابریشمین . (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از مشتی است . رجوع به مشتی شود.
مشتی گریلغتنامه دهخدامشتی گری . [ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) مخفف مشهدی گری . لوطی گری . عمل نمودن غنای خود به دیگران با پوشیدن جامه های باب وقت و یا بخشیدن یا خرج کردن مالی در انظار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی آخر مشتی شود.
داش مشتیلغتنامه دهخداداش مشتی . [ م َ ] (اِ مرکب ) (مخفف داداش مشهدی ) در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون : حمیت ، شجاعت ، زورگویی ، تفوق طلبی ، جوانمردی ، لوطی گری ، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص ، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع .
جوجه مشتیلغتنامه دهخداجوجه مشتی . [ جو ج َ / ج ِ م َ ] (اِ مرکب ) مشتی که هنوز سخت جوان است .. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فرامشتیلغتنامه دهخدافرامشتی . [ ف َ م ُ ] (حامص ) فراموشی . نسیان .(یادداشت به خط مؤلف ) : ...روزگار و حالهاء او به فرامشتی افکندی ، تا نیست شدی . (التفهیم ).آن گرگ بدان زشتی با جهل فرامشتی یک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا. مولوی .و