مشموملغتنامه دهخدامشموم . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنچه با بویی ادراک شود. (از اقرب الموارد). هر چیز بوئیده شده . (ناظم الاطباء) : بوئیدنی و آب روان دارد و میوه باشد و مشمومها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span
مسموملغتنامه دهخدامسموم . [ م َ ] (ع ص ) کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث ). زهرداده شده . (از منتهی الارب ). زهرداده . (دهار). زهرخورانیده . || زهرخورده . (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده . کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج ). || زهردار: طعام مسموم ؛ طعام که زهر دارد. (ناظم الاطباء). ط
مسمومفرهنگ مترادف و متضاد۱. زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سمآلود، سمی ۲. زهرخورده، سمخورده ۳. چیزخور ۴. مشوب ۵. زیانبار
مسموم شدنلغتنامه دهخدامسموم شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زهر خوردن . به زهر کشته شدن . (ناظم الاطباء). چیز خورانیده شدن . || از اثر یک ماده ٔ سمی دچار قی و اسهال و سردرد و سرگیجه شدن . مسمومیت یافتن . و رجوع به مسمومیت شود.
مشموماتلغتنامه دهخدامشمومات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) عطریات و چیزهای خوشبو که بوئیده شوند. (غیاث ) (آنندراج ). خوشبویها. مقابل مبصرات و مذوقات و ملموسات و مسموعات . بوئیدنیها از ریاحین و گلها و میوه و مرکبات معطر مانند بهی و سیب و ترنج و نارنج و کافور و زغفران و غالیه و جز آنها. (یادداشت مؤلف ) <sp
شمیدهلغتنامه دهخداشمیده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) بوییده . (برهان ). بوییده . مشموم . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شمیدن شود.
فواکهلغتنامه دهخدافواکه . [ ف َ ک ِه ْ ] (ع اِ) اجناس میوه ها. ج ِ فاکهة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : دو ساعد او چون دو درخت است مبارک انگشت بر او شاخ و بر او جود فواکه . منوچهری .از
تمتع یافتنلغتنامه دهخداتمتع یافتن . [ ت َ م َت ْ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) لذت یافتن . بهره و فایده یافتن . (ناظم الاطباء). تمتع بردن .نصیب یافتن : از ثمرات رأی در وقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت . (کلیله و دمنه ). هرکجا که رویم اگرچه در خصب و نعمت باشیم بی دیدار تو تمتع و لذت نی
مشموماتلغتنامه دهخدامشمومات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) عطریات و چیزهای خوشبو که بوئیده شوند. (غیاث ) (آنندراج ). خوشبویها. مقابل مبصرات و مذوقات و ملموسات و مسموعات . بوئیدنیها از ریاحین و گلها و میوه و مرکبات معطر مانند بهی و سیب و ترنج و نارنج و کافور و زغفران و غالیه و جز آنها. (یادداشت مؤلف ) <sp