مشنگلغتنامه دهخدامشنگ . [ م َ ش َ ] (ص ، اِ) دزد و راهزن . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء). مشتنگ به زیادتی «تا» نیز آمده است . (فرهنگ رشیدی ) : شد میر رود نیل چو در نیل غرق شدخاشاک وار بر سر آب آمدآن مشنگ . <p
مشنگلغتنامه دهخدامشنگ . [ م ِ ش َ ] (اِ) مگس سبز که گوشت را گنده کند، و آن را مژمژ خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
مشنگلغتنامه دهخدامشنگ . [ م ُ ش َ / م َ ش َ ] (اِ) نوعی از غله است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). کرسنه . گاودانه . (فرهنگ فارسی معین ). خرفی . (نوعی غله است ) (بحر الجواهر) نام غله ای است . (انجمن آرا). نوعی از غله که مشنج نیز گویند.و مشنگ تلخ
ماشین تجزیهsorting machine, machine à trier (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاندستگاه مکانیکی یا برقی خودکار و نیمهخودکار برای تجزیۀ انواع مرسولات پُستی
ماشین چهارنخbundling machine, machine à enliasser (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانماشین مخصوص بستهبندی و چهارنخ کردن مرسولات پستی که بهصورت مکانیکی و برقی و با سرعتی که معمولاً بالاتر از سرعت عملیات دستی است، کار میکند و پس از اتمام کار تجزیه و در هنگام بستن فرستهها، در بخش تجزیۀ مرسولات از آن استفاده میشود
ماشین برشshearing machineواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه فلزبُر در کارگاههای ورقکاری و آهنگری که برای بریدن میله یا ورق یا صفحۀ فلزی به کار میرود
ماشین عدلسازbaling machineواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای بستن و شکل دادن مواد شکلپذیر بهصورت عدل متـ . عدلساز
مشنگکلغتنامه دهخدامشنگک . [ م َ ش َ گ َ ] (اِ مصغر) دزد و راهزن . (برهان ) (آنندراج ). راهزنک . و رجوع به مشنگ شود.
مشنگکلغتنامه دهخدامشنگک . [ م ُ ش َ گ َ ] (اِ مصغر) (از: مشنگ + ََ-ک ، پسوند تصغیر) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غله ٔ غیرمعلوم . (برهان ). مشنج . (الفاظالادویه ).نوعی از غله . (ناظم الاطباء). رجوع به مُشَنگ شود.
شنگ مشنگلغتنامه دهخداشنگ مشنگ . [ ش َ م َ ش َ ] (اِ مرکب ) شنگ و مشنگ . نام دو دزد مشهور. || هر دزد و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء).
شنگ و مشنگلغتنامه دهخداشنگ و مشنگ . [ ش َ گ ُ م َ ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی شنگ مشنگ ، شنگل و منگل یعنی دزد و راه دار. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). مشنگ تابع مهمل شنگ است ، مثل نان مان و باغ ماغ . (فرهنگ نظام ). نام دو دزد معروف . (فرهنگ نعمةاﷲ) : چه زنی ط
جمهلولغتنامه دهخداجمهلو. [ ج َ /ج َ م َ ] (اِ) نام جنسی است از غله که آنرا مشنگ خوانند و بهندی کلاو گویند، و بفتح اول و ثانی هم آمده است که بر وزن غرضگو باشد. و بعضی مشنگ را مشتک خوانده اند و گفته اند جمهلو نوعی از بازی باشد. (برهان ).
مشنگکلغتنامه دهخدامشنگک . [ م َ ش َ گ َ ] (اِ مصغر) دزد و راهزن . (برهان ) (آنندراج ). راهزنک . و رجوع به مشنگ شود.
مشنگکلغتنامه دهخدامشنگک . [ م ُ ش َ گ َ ] (اِ مصغر) (از: مشنگ + ََ-ک ، پسوند تصغیر) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غله ٔ غیرمعلوم . (برهان ). مشنج . (الفاظالادویه ).نوعی از غله . (ناظم الاطباء). رجوع به مُشَنگ شود.
شنگ مشنگلغتنامه دهخداشنگ مشنگ . [ ش َ م َ ش َ ] (اِ مرکب ) شنگ و مشنگ . نام دو دزد مشهور. || هر دزد و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء).
شنگ و مشنگلغتنامه دهخداشنگ و مشنگ . [ ش َ گ ُ م َ ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی شنگ مشنگ ، شنگل و منگل یعنی دزد و راه دار. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). مشنگ تابع مهمل شنگ است ، مثل نان مان و باغ ماغ . (فرهنگ نظام ). نام دو دزد معروف . (فرهنگ نعمةاﷲ) : چه زنی ط
دیومشنگلغتنامه دهخدادیومشنگ . [ وْ م َ ش َ ] (اِ مرکب ) گاو مشنگ و آن نوعی از حبوب باشد که چون پوست آن را بکنند به عدس مقشر ماند. (از برهان ) (انجمن آرا). نوعی از حبوب که پوست کنده اش مانند عدس است . (ناظم الاطباء). چون خوردن آن گاو را فربه کند آن را گاو مشنگ خوانند. (انجمن آرا). گاودانه . کرشنه
گاومشنگلغتنامه دهخداگاومشنگ . [ م َ ش َ ] (اِ مرکب ) غله ای است که چون پوست آن را دور کنند به عدس مقشر ماند. (برهان ). دیومشنگ . (رشیدی ). نوعی از غله که گاو را فربه کند چون پوستش برکنند بعدس مقشر ماند. (آنندراج ).