مشوب

mašub

معنی

۱. آمیخته‌شده.
۲. آغشته؛ آلوده.

مترادف

۱. آغشته، آمیخته
۲. آلوده، آشفته

جست‌وجوی دقیق

مشوب

لغت‌نامه دهخدا

مشوب . [ م َ ](ع ص ) آمیخته . (مجمل اللغة). آمیخته شده و مخلوط. (غیاث ) (آنندراج ). مخلوط و ممزوج . (از اقرب الموارد). مخلوط. آمیخته . به آمیغ. (یادداشت مؤلف ) : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب . مولوی (

مشوب

فرهنگ فارسی عمید

۱. آمیخته‌شده.۲. آغشته؛ آلوده.

مشوب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

tempestuous

مشوب

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) آلوده شده ، آمیخته ، آشفته .

مشوب

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. آغشته، آمیخته ۲. آلوده، آشفته

جست‌وجوی هم‌آوا

مصوب

لغت‌نامه دهخدا

مصوب . [ م ِص ْ وَ ] (ع اِ) کفلیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفلیزه . کفگیر.

مصوب

لغت‌نامه دهخدا

مصوب . [ م ُ ص َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تصویب . راستگوی دانسته شده و راستگوی شمرده شده . || مصدق . تصویب شده . تأییدشده . آنچه مورد تأیید و موافقت مقام یاهیأت یا گروهی قرار گیرد: قوانین مصوب مجلس شورای ملی . مقررات مصوب انجمن استادان زبان و ادب پارسی .

مصوب

فرهنگ فارسی عمید

آنچه به راستی و درستی آن حکم داده‌شده؛ تصویب‌شده.

مصوب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

authorized

مصوب

فرهنگ فارسی معین

(مُ صَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) تصویب شده .

جست‌وجوی مشابه

مشوب بودن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

storminess

مشوب سازی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

disturbance

مشوب ساختن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پریشان کردن، آشفته کردن ۲. آلودن، آلوده کردن ۳. آمیختن ۴. گمراه کردن

مشوب شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

آشفتهشدن، پریشان شدن، مشوش شدن

مشوب کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. آمیختن، آمیخته کردن ۲. آلوده کردن، آلودن

جست‌وجوی متن

envenoming

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پیش بینی، زهرالود کردن، الوده کردن، رهراگین کردن ، مشوب کردن

envenom

دیکشنری انگلیسی به فارسی

envenom، زهرالود کردن، الوده کردن، رهراگین کردن ، مشوب کردن

poisons

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سموم، سم، زهر، شرنگ، مشوب کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن

آغشته

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. آمیخته، قاطی ۲. مشوب ۳. آلوده، ملوث ۴. خیسانده، نمکرده

poison

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سم، زهر، شرنگ، مشوب کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن، زهر الود

جست‌وجوی هم‌آغاز

مشوب بودن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

storminess

مشوب سازی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

disturbance

مشوب ساختن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پریشان کردن، آشفته کردن ۲. آلودن، آلوده کردن ۳. آمیختن ۴. گمراه کردن

مشوب شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

آشفتهشدن، پریشان شدن، مشوش شدن

مشوب کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. آمیختن، آمیخته کردن ۲. آلوده کردن، آلودن

ترجمه مقاله