مشوشلغتنامه دهخدامشوش . [ م َ ] (ع اِ) (از «م ش ش ») دستارچه ٔ دست . (منتهی الارب ). دستمال و هر چیزی که بدان دست را پاک کنند. (ناظم الاطباء). دستار خوان . (مهذب الأسماء). دستمال و آنچه بدان دست را پاک کنند از مندیل و مانند آن و یقول : اعطنی مشوشا امش به یدی ، و اراده ٔ مندیل یا چیز کنند که
مشوشلغتنامه دهخدامشوش . [ م ُ ] (اِ) روغن آمیخته باسپیده ٔ تخم مرغ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مشوشلغتنامه دهخدامشوش . [ م ُ ش َوْ وَ ] (ع ص ) پریشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شوریده کار و پریشان کرده شده . آشفته و پریشان و مضطرب و سرگردان و بی آرام و بی آسایش وشوریده و درهم و برهم . (ناظم الاطباء). کار درهم و آشفته . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). آشفته . مختلط درهم و برهم .
مشوشلغتنامه دهخدامشوش . [ م ُ ش َوْ وِ ] (ع ص ) پریشان کننده . (غیاث ). آمیزنده و پریشان کننده ٔ کار. (از محیطالمحیط) (ازاقرب الموارد). و رجوع به تشویش و ماده ٔ بعد شود.
مشوشاتلغتنامه دهخدامشوشات . [ م ُ ش َوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مشوش : بعدالیوم مواد مشوشات خواطر به سبب اصلاح ذات البین و وفاق جانبین منحسم . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به مشوش شود.
ناراحتفرهنگ مترادف و متضادآشفته، بدبخت، بدحال، دلگیر، دلواپس، مشوش، مشوش، مضطرب، مضطرب، ناآرام ≠ آرام، راحت
مشوشاتلغتنامه دهخدامشوشات . [ م ُ ش َوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مشوش : بعدالیوم مواد مشوشات خواطر به سبب اصلاح ذات البین و وفاق جانبین منحسم . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به مشوش شود.
عمشوشلغتنامه دهخداعمشوش . [ ع ُ ] (ع اِ) خوشه ای که بعض میوه از آن خورده باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عماشیش . (اقرب الموارد). خوشه ای که همه یا بعضی از آن را خورده باشند. (ناظم الاطباء).