مشکیلغتنامه دهخدامشکی . [ م ُ ] (اِخ ) اسمش امیر محمود از سادات آن دیار [ تبریز ] است . دکان سنگفروشی داشته . از اوست :به فکر آن میان امشب دل صد ناتوان گم شددل یک یک به دست آمد دل من زآن میان گم شد. (از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 35)
مشکیلغتنامه دهخدامشکی . [ م ُ ] (ع ص ) تسلی دهنده و خاموش کننده زاری و فغان را. (ناظم الاطباء). دورکننده شکایت و گله ٔ کسی را. (آنندراج ).
مشکیلغتنامه دهخدامشکی . [ م ُ / م ِ ] (اِخ ) صادقی کتابدار درباره ٔ او نویسد: ... علت اختیار این تخلص آن است که قدری سیاه چرده است . در درگاه مسجد جامع اصفهان ... محل باصفایی ترتیب داده که تکیه گاه ارباب فهم و بخصوص شعر است . طبع شعرش چنین است :وگر از ساد
مشکیلغتنامه دهخدامشکی . [ م ُ / م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مشک . به مشک آغشته . || سرخ تیره ٔ مایل به سیاهی . (ناظم الاطباء). سیاه . اسود. لیکن گویا در اول این کلمه بر سرخی که به سیاهی زند اطلاق میشده است . (یادداشت مؤلف ) : اگر غم
مسقیلغتنامه دهخدامسقی . [ م َ قا ] (ع اِ) وقت و موقع سقی و آبیاری کردن زمین . (از ذیل اقرب الموارد).
مسقیلغتنامه دهخدامسقی . [ م َ قی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از سقی . (از اقرب الموارد). سیراب . (منتهی الارب ). || آبی . مقابل دیمی و مظمی و مظمأی . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسقوی شود.
مسکیلغتنامه دهخدامسکی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مسک و معامله ٔ آن . (از الانساب سمعانی ). || مشکی . سیاه . برنگ مشک : ولها [ لقراصیا ] ثمرشبیه بالعنب مدور یتدلی من شی ً شبیه بالخیوط الخضر... و لونه یکون أولا أحمر ثُم یکون مسکیا و منه مایکون أسود. (ابن البیطار).
مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م َ ] (ص نسبی ) تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). منسوب به مشق . (ناظم الاطباء) : به رنگ کاغذ مشقی سیاه میمانداگر به فرض مجسم شود نوافل ما.میرزا عبدالغنی مقبول (از آنندراج ).
مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م ِقا ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شانه . لغتی است در مشقاء با همزه . (از اقرب الموارد).
مشکیزهلغتنامه دهخدامشکیزه . [ م َ زَ / زِ ] (اِ مصغر) مشکیچه که خیک و مشک کوچک باشد. (برهان ). مشکوله . (فرهنگ رشیدی ). مشکیچه . (آنندراج ). مشکیچه و مشک کوچک . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشکوله و مشکیجه و مشکیچه شود.
مشکیجهلغتنامه دهخدامشکیجه . [ م َ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) مشک کوچک که آن را مشکچه هم میگویند. (آنندراج ). همان مشکچه است . (انجمن آرا). رجوع به مشکیچه و مشکچه شود.
مشکیجهلغتنامه دهخدامشکیجه . [ م ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) گلی است سفید و خوشبوی ، و آن را نسرین گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام گلی پرپر و سفید و خوشبوی شبیه به گل سرخ ، و آن را شیرین و مشکین وفادار نیز گویند. (ناظم الاطباء).
مشکیچهلغتنامه دهخدامشکیچه . [ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مشک خرد. مشکیزه . (یادداشت مؤلف ). مشک خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشکیجه و مشکیزه شود.
مشکیدنلغتنامه دهخدامشکیدن . [ م ُ دَ ] (مص ) جائیدن و نالیدن و شکایت کردن . (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس ) (از فرهنگ جانسون ). || خورد خورد جویدن . خائیدن . (اشتنگاس ) (از فرهنگ جانسون ).
مشکین ختامهلغتنامه دهخدامشکین ختامه . [ م ُ / م ِخ ِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کنایه از شرابی که در آخر بوی مشک دهد. (انجمن آرا). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مشکیزهلغتنامه دهخدامشکیزه . [ م َ زَ / زِ ] (اِ مصغر) مشکیچه که خیک و مشک کوچک باشد. (برهان ). مشکوله . (فرهنگ رشیدی ). مشکیچه . (آنندراج ). مشکیچه و مشک کوچک . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشکوله و مشکیجه و مشکیچه شود.
مشکیجهلغتنامه دهخدامشکیجه . [ م َ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) مشک کوچک که آن را مشکچه هم میگویند. (آنندراج ). همان مشکچه است . (انجمن آرا). رجوع به مشکیچه و مشکچه شود.
مشکیجهلغتنامه دهخدامشکیجه . [ م ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) گلی است سفید و خوشبوی ، و آن را نسرین گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام گلی پرپر و سفید و خوشبوی شبیه به گل سرخ ، و آن را شیرین و مشکین وفادار نیز گویند. (ناظم الاطباء).
مشکیچهلغتنامه دهخدامشکیچه . [ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مشک خرد. مشکیزه . (یادداشت مؤلف ). مشک خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشکیجه و مشکیزه شود.
بیدمشکیلغتنامه دهخدابیدمشکی . [ م ِ / م ُ ] (ص نسبی ) سبزی سخت روشن . برنگ گل بیدمشک . (یادداشت مؤلف ). || که بوی بیدمشک گرفته است بمجاورت : نقل بیدمشکی . (یادداشت مؤلف ).
گل مشکیلغتنامه دهخداگل مشکی . [ گ ُ ل ِ م ُ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم فارسی نسرین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از نسرین است و آن سفید و صدبرگ و کوچک میباشد. (برهان ) (انجمن آرا). نام گلی است بغایت خوشبو. (بهار عجم ). نام گلی که رنگش سیاه باشد. (غیا
بادمشکیلغتنامه دهخدابادمشکی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس . در 50هزارگزی شمال باختری بشرویه و 7هزارگزی شمال باختری نیگنان در دامنه واقع است . منطقه ای است گرمسیر با <span class="hl" dir="lt
بادام مشکیلغتنامه دهخدابادام مشکی . [ م ِش ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان که در 67هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 13هزارگزی راه مالرو رفسنجان - بافق واقعست و دارای سه خانوار میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج