لغتنامه دهخدا
مشکنک . [ م ُ ک ِ ن َ ] (اِ) پرنده ای است کوچک شبیه کبک و او پیوسته در کنارهای آب نشیند. (برهان ) (ناظم الاطباء). مرغی است کوچک که در کنار آبها نشیند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جانوری است کوچک جثه که شبیه بود به کبک و بیشتردر کنارهای آب نشیند. (فرهنگ جهانگیری ) (الفاظالادویه ).