مشگیزهلغتنامه دهخدامشگیزه . [ م َ زَ / زِ ] (اِ مصغر) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «اسیدی » گرفته و آرد: کیسه ٔ کوچکی که مانند مشگ کوچکی در سربرگهای بعضی گیاهان است . (واژه های نو فرهنگستان ایران ص 77). و رجوع به مشکیزه شو
مسجةلغتنامه دهخدامسجة.[ م ِ س َج ْ ج َ ] (ع اِ) انداوه ، و آن چوبی باشد که بدان گِل اندایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسجحلغتنامه دهخدامسجح . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) آسان دارنده و عفونماینده و درگذارنده . (از منتهی الارب ). نیکوعفوکننده . (از اقرب الموارد). رجوع به اسجاح شود.
مشجعلغتنامه دهخدامشجع. [ م َ ج ِ ] (ع ص ) نیک دیوانه .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . نهایت جنون . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
مشجعلغتنامه دهخدامشجع. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) دل دهنده . دلیرکننده . تشجیعنماینده . (از ناظم الاطباء). شجاعت انگیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و کانوا ایضاً قد استخرجوالحنا آخر یقال له المشجع کانت تستعمله قادة الجیوش .(رسائل اخوان الصفا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مسیجةلغتنامه دهخدامسیجة. [ م َ ج َ ] (ع ص ، اِ) حصار محاطشده از خار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسییج و تسیّج شود.
ذراعلغتنامه دهخداذراع . [ ذَرْ را ] (ع ص ، اِ) شتری نر که ماده ٔ خویش را به ذراع خود خواباند گشنی را. || مشگیزه یعنی مشکولی و خیکچه که آن را از جانب ذراع باز کرده باشند. || پیماینده .