مشیرلغتنامه دهخدامشیر. [ م ُ ] (ع ص ) صاحب مشورت و مشورت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). مشورت کننده و تدبیرکننده و وزیر و صاحب مشورت . (ناظم الاطباء). اسم فاعل است بمعنی مشورت کننده ، و در اصطلاح ارباب سیاست فوق وزیر است . (از محیطالمحیط) : هشیاردر مشاورت شه بود از آن
مشیرفرهنگ نامها(تلفظ: mošir) (عربی) (در قدیم) آن که در کارها با او مشورت میکنند ، مشورت کننده ، رای زننده .
مئشیرلغتنامه دهخدامئشیر. [ م ِءْ ] (ع ص ) صاحب نشاط. مؤنث و مذکر در آن یکسان است و گویند: ناقةمئشیر و جواد مئشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مسگرلغتنامه دهخدامسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی قیدار و 24هزارگزی راه عمومی ، با 309 تن سکنه . آب آن از چشمه ت
مسگرلغتنامه دهخدامسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 9هزارگزی جنوب غربی بیرجند. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مسئرلغتنامه دهخدامسئر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اِسآر. کسی که طعام یا شرابی می خورد و از آن چیزی باقی می گذارد. پس خورده گذارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به اِسآر شود.
مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م ِ ](اِخ ) ناحیتی است مشرق وی بعضی حدود شام است و بعضی بیابان مصر، و جنوب وی حدود نوبه است و مغرب وی بعضی از حدود مغرب است و بعضی بیابان است که آن را الواحات خوانند و شمال وی دریای روم است و این توانگرترین ناحیتی است اندر مسلمانی و اندر وی شهرهای بسیار است همه آبادان
مشیریچهلغتنامه دهخدامشیریچه . [ م ُ ش ِی ْ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
مشیرالدولهلغتنامه دهخدامشیرالدوله . [ م ُ رُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) میرزا حسن خان ... پیرنیا (1291-1354 هَ . ق .)، ملقب به مشیرالدوله . پسر نصراﷲخان نائینی وزیر امور خارجه ٔ مظفرالدین شاه و در آخر وزیر اعظم و رئیس الوزراء شد. محبوبیت عا
مشیرآبادلغتنامه دهخدامشیرآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مشیرآبادلغتنامه دهخدامشیرآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد است که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع است و 226 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مشیرآبادلغتنامه دهخدامشیرآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مواضعخان است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
اهل دیوانلغتنامه دهخدااهل دیوان . [ اَ ل ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشیر دولت و وزیر سلطنت . (آنندراج ). دیوانی . مستخدم دیوان . کسی که در دستگاه دولت وظیفه ای دارد.
معانلغتنامه دهخدامعان . [ م ُ ] (ع ص ) اعانت کرده شده و یاری شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : جهان و تأیید باد، ترا مشیر و مشارسپهر و اقبال باد، ترا معین و معان . مسعودسعد.و رجوع به اعانة شود.
اتقیاءلغتنامه دهخدااتقیاء. [ اَت ْ] (ع ص ، اِ) ج ِ تقی ّ. پرهیزکاران . ترس کاران : عالم عادل مؤید مظفّر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقراء ملاذالغرباء مربی الفضلاء محب الاتقیاء افتخار آل پارس فخرالدوله ... (گلستان ).
مشیریچهلغتنامه دهخدامشیریچه . [ م ُ ش ِی ْ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
مشیرالدولهلغتنامه دهخدامشیرالدوله . [ م ُ رُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) میرزا حسن خان ... پیرنیا (1291-1354 هَ . ق .)، ملقب به مشیرالدوله . پسر نصراﷲخان نائینی وزیر امور خارجه ٔ مظفرالدین شاه و در آخر وزیر اعظم و رئیس الوزراء شد. محبوبیت عا
مشیرآبادلغتنامه دهخدامشیرآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مشیرآبادلغتنامه دهخدامشیرآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد است که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع است و 226 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مشیرآبادلغتنامه دهخدامشیرآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مواضعخان است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
درازشمشیرلغتنامه دهخدادرازشمشیر. [ دِ ش َ شی ] (ص مرکب ) آنکه شمشیر دراز دارد. || کنایه از تیغزن چست و چالاک وسبکدست . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
دسته شمشیرلغتنامه دهخدادسته شمشیر. [ دَ ت َ / ت ِ ش َ ] (اِ مرکب ) نام آلتی است که بدان تیر راست کنند و بعضی گفته که آن را به هندی بانک گویند و بدان تیر می تراشند. (غیاث ). || (با اضافه ) دستگیره ٔ شمشیر. قائم و قائمه ٔ سیف . مقبض . (دهار). و رجوع به دسته شود.
شمشیرلغتنامه دهخداشمشیر. [ ش َ ] (اِ) درختچه ای است از نوع گوشوارک و در جنگل ارسباران دیده می شود. (گااوبا). قاقلةالصغیرة. شوشمیره . (یادداشت مؤلف ). درختچه ای است از تیره ٔ شمشیریان جزو رده ٔ دو لپه ای های جداگلبرگ که در جنگلهای شمال ایران فراوان است . شیمشیر. تقیةالراهب . شجرةالفهم . (فرهنگ
شمشیرلغتنامه دهخداشمشیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به پاوه میان گردنه ٔ شمشیر و امامزاده در121 هزارگزی کرمانشاه . (یادداشت مؤلف ). دهی است ازدهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 456 تن . آب آن ا
شمشیرلغتنامه دهخداشمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج