مصفاةلغتنامه دهخدامصفاة. [ م ِ ] (ع اِ) پالونه . (منتهی الارب ). مصفات . پالونه و ترشی پالا. ج ، مصافی . (ناظم الاطباء). پالونه . (دهار). ج ، مصافی . (مهذب الاسماء).- عظم مصفاة ؛ آهیانه . (یادداشت مؤلف ). استخوان غربالی : هو [ ای عاقرقرحا ]
مصفاةدیکشنری عربی به فارسیکفگير , صافي , پالا يشگاه , تصفيه خانه , پالا يش کننده , اب ميوه گير , بغاز
رامه ٔ مصفاةلغتنامه دهخدارامه ٔمصفاة. [ م ِ ی ِ م ُ ص َف ْ فا ] (اِخ ) دهی است که در حدود بنی جاد واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
مشفوعلغتنامه دهخدامشفوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از شفع. رجوع به شفع شود. || دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشفوهلغتنامه دهخدامشفوه . [ م َ ] (ع ص ) آنکه ازوی به الحاح سؤال کرده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه از وی سؤال بسیار کنند. (مهذب الاسماء). || ماء مشفوه و طعام مشفوه ، آب و طعامی که بر آن کثرت نوشندگان و کثرت خورندگان باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج
مسافاةلغتنامه دهخدامسافاة. [ م ُ ] (ع مص ) دشنام دادن . (منتهی الارب ). سفاهت کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی ). مسافهة. (اقرب الموارد). || دوا کردن . (منتهی الارب ). دارو کردن . مداوا کردن . (اقرب الموارد). درمان کردن .
مسفوحلغتنامه دهخدامسفوح . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سفح . رجوع به سفح شود. || ریخته . (منتهی الارب ). مُنصب ّ. (اقرب الموارد). ریخته شده : اًلا أن یکون میتة أو دما مسفوحا... (قرآن 145/6). اشک دیده ٔ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح
رامه ٔ مصفاةلغتنامه دهخدارامه ٔمصفاة. [ م ِ ی ِ م ُ ص َف ْ فا ] (اِخ ) دهی است که در حدود بنی جاد واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
رامه ٔ مصفاةلغتنامه دهخدارامه ٔمصفاة. [ م ِ ی ِ م ُ ص َف ْ فا ] (اِخ ) دهی است که در حدود بنی جاد واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).