مصمتلغتنامه دهخدامصمت . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) الف مصمت ؛ هزار کامل و تمام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مُصْمَت . (منتهی الارب ). رجوع به مصمت شود. || خاموش . (ناظم الاطباء). ساکت . || خاموش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ).
مصمتلغتنامه دهخدامصمت . [ م ُ م َ ] (ع ص ) رُست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که میان خالی نباشد. ضد مجوف . (ناظم الاطباء). توپر. (یادداشت مؤلف ). آگنده . هرچیز که متخلخل نبود. مصمد. مقابل خالی . خلاف کاواک . (یادداشت مؤلف ). آگنده میان . خلاف مجوف . (غیاث ). || دربسته . (منتهی الارب )
مصمتلغتنامه دهخدامصمت . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) مرد بیمار خاموش . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض ) شعری یا بیتی را گویند که در عروض آن (یعنی در جزء اخیر مصراع اول آن ) قافیه نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
مسمتلغتنامه دهخدامسمت . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع اِ) نوعی اسطرلاب که دوائر سموت بر او کشیده باشند. رجوع به اسطرلاب شود.
مشمتلغتنامه دهخدامشمت . [ م ُ ش َم ْ م َ ] (ع ص ) ملک مشمت ؛ پادشاه سلام و تحیت کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشمتلغتنامه دهخدامشمت . [ م ُ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) کسی که دعای خیر میکند و تهنیت و مبارک بادمیگوید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مشمذلغتنامه دهخدامشمذ. [ م ِ م َ ] (ع اِ) دستار سر. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). عمامه . (اقرب الموارد).
مصمدلغتنامه دهخدامصمد. [م ُ م َ ] (ع ص ) سخت و درست . (ناظم الاطباء). رُسْت از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که کاواک نباشد و میان خالی نبود. (ناظم الاطباء). رست . خلاف کاواک . مصمت . (یادداشت مؤلف ).
مصمتةلغتنامه دهخدامصمتة.[ م ُ ص َم ْ م َ ت َ ] (ع ص ) مؤنث مصمت . (ناظم الاطباء). || حروف مصمتة؛ سوای شش حرف «مربنفل » است . (منتهی الارب ). تمام حروف عرب است جز شش حرف ذلق (یعنی ب ، ر، ف ، ل ، م ، ن ) و عبارتند از: ا ت ث ج ح خ د ذ ز س ش ص ض ط ظ ع غ ق ک و هَ ی . (یادداشت مؤلف ).
حرف مصمتلغتنامه دهخداحرف مصمت . [ ح َ ف ِ م ُ ص َم ْ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف مصمته و حرف صامت شود.
حروف مصمتهلغتنامه دهخداحروف مصمته . [ ح ُ ف ِ م ُ ص َم ْ م َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جز شش حرف : م .ر. ب . ن . ف . ل که ذلاقه نامیده شوند، سائر حروف را مصمته و حروف صامت گویند. و مصمت به معنی توپُر و سنگین است ، در مقابل مجوف . (از کشاف اصطلاحات الفنون
صامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. عجم، گنگ، ناگویا ۲. بیصدا، خاموش، ساکت، سکون ۳. بیواک، مصمت، همخوان ≠ ناطق
حرف ذلاقلغتنامه دهخداحرف ذلاق . [ ح َ ف ِ ذَل ْ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در برابر حرف مصمت . رجوع به حروف ذلاقه و ذلقیه شود.
صدای سخنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دای ساده، سیلاب، بخش، واج، واکه، حرف صدادار، حرف بیصدا، ندا، سخن کلمه آهنگ، غنه، مصمت
مصمتةلغتنامه دهخدامصمتة.[ م ُ ص َم ْ م َ ت َ ] (ع ص ) مؤنث مصمت . (ناظم الاطباء). || حروف مصمتة؛ سوای شش حرف «مربنفل » است . (منتهی الارب ). تمام حروف عرب است جز شش حرف ذلق (یعنی ب ، ر، ف ، ل ، م ، ن ) و عبارتند از: ا ت ث ج ح خ د ذ ز س ش ص ض ط ظ ع غ ق ک و هَ ی . (یادداشت مؤلف ).
حرف مصمتلغتنامه دهخداحرف مصمت . [ ح َ ف ِ م ُ ص َم ْ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف مصمته و حرف صامت شود.