مصمملغتنامه دهخدامصمم . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) رجل مصمم ؛ مرد درست عزیمت درستکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارای ثبات و استواری در کار : اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه ). سلطان بعد از
مصممفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده میباشد.۲. [قدیمی] ثابت و استوار.۳. [قدیمی] شمشیر درگذرنده از استخوان.
مصممانهدیکشنری فارسی به انگلیسیdecisively adv., determinedly, foursquare, purposeful, resolutely, single-mindedly, steadfastly, stubborn, sturdily
نامصمملغتنامه دهخدانامصمم . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ص مرکب ) بی تصمیم . غیرعازم . که مصمم در اجرای کاری نیست . بی اراده .
نامصممفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام صمم، دودل، بیعزم، مردد، متزلزل، متردد، مذبذب، شکاک سرگردان، سرگشته بیزار، ترسو، هولکرده، بیتفاوت، غیرقابلاتکا، نرمشکننده، فرصتطلب