مضالغتنامه دهخدامضا. [ م َ ] (ع اِمص ) مضاء . بُرندگی و تیزی : در صد مصاف معرکه گر کند گشته ام روزی به یک صقال به جای آید این مضا.مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 2).ز چرخ گردان مهری ز کوه ثابت زر<br
مضافرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . مضاء ] 1 - (مص ل .) بریدن ، قطع کردن . 2 - (اِمص .) برندگی ، قاطعیت در کار. 3 - نفوذ، روانی . 4 - حل و عقد امور، کاربری .
مداءلغتنامه دهخدامداء. [ م ِ ] (ع مص ) پر کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مماداة. رجوع به مماداة شود.
مذاءلغتنامه دهخدامذاء. [ م َ ](ع اِمص ) نرمی و سستی کردن . (منتهی الارب ). لین . رخاوة. (متن اللغة). || دیاثت . (متن اللغة). دیوثی . رجوع به مِذاء شود.
مذاءلغتنامه دهخدامذاء. [ م َذْذا ] (ع ص ) مرد بسیارمذی . (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب ). کثیرالمذی . (متن اللغة). رجوع به مذی شود.
مذاءلغتنامه دهخدامذاء. [م ِ ] (ع مص ) زنان و مردان بیگانه را در یکجا جمع کردن و بحال خود واگذاشتن تا با یکدیگر ملاعبه و عشق بازی کنند. مماذاة. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). دیاثة. دیوثی . (از متن اللغة). || ملاعبت کردن با یکدیگر که مذی آورد . (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ مَذیَة. (متن اللغة
میدالغتنامه دهخدامیدا. [ م َ ] (ع اِ) مقابل . (از منتهی الارب ). برابر و مقابل ، گویند هذا میداه ؛ این مقابل آن است و هذا بمیداه ؛ این در مقابل آن است . (از ناظم الاطباء). || از برای . از بهر، گویند فعله میدا ذلک ؛ کرد آن کار را از بهر آن . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب از ماده ٔ م ی د).
مضائغلغتنامه دهخدامضائغ. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مضیغة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
مضارلغتنامه دهخدامضار. [ م َ ضارر ] (ع اِ) ج ِ مضرة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمعنی گزند و نقصان است . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : با خود گفتم ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی . (کلیله چ مینوی ص 45).قدرتت چون
مضاداةلغتنامه دهخدامضاداة. [ م ُ ](ع مص ) (از «ض دی ») دشمنی کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و رجوع به مضاد شود.
مضادةلغتنامه دهخدامضادة. [ م ُ ضادْ دَ ] (ع ص ) با یکدیگر ضدکننده ،و به این معنی صیغه ٔ مؤنث اسم فاعل است از باب مفاعلة. (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح ریاضی ) عکس تناسب تألیف است . و رجوع به «ارثماطیقی » شود.
قاضی الجماعةلغتنامه دهخداقاضی الجماعة. [ ضِل ْ ج َ ع َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوجعفر و ابوالعباس و معروف به ابن مضا... رجوع به ابن مضاء ابوالعباس شود.
اخترکنلغتنامه دهخدااخترکن . [ اَ ت َ ک َ ] (نف مرکب ) ازجای کننده ٔ اختر : نیزه ای اندر بنان اخترکن و جیحون مضاباره ای در زیر ران هامون بر و گردون سپر.سنائی .
ذهللغتنامه دهخداذهل . [ ذُ ] (اِخ ) (بنو...) نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالدبن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است . و صاحب اقرب الموارد گوید:بنوذهل ، فریق من بنی شیبان . و رجوع به بنوذهل شود.
هامون برلغتنامه دهخداهامون بر. [ موم ْ ب ُ ] (نف مرکب ) گذاره کننده ٔ هامون . هامون برنده . هامون سپر. دشت و بیابان پیما. هامون گذار : نیزه ای اندر بنان اخترکن و جیحون مضاباره ای در زیر ران هامون بر و گردون سپر.سنائی .
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مضا الذهلی . نام فقیه باورع سیستان بود که به سال صد و نود و چهار هجری قمری ، وقتی که فتح بن حجاج عامل مأمون به سیستان آمد و محمدبن الحضین القوسی شهر را بر او آشفته گونه داشته بود،فوت کرد. (از تاریخ سیستان چ 1314 هَ .
مضائغلغتنامه دهخدامضائغ. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مضیغة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
مضاف الیهلغتنامه دهخدامضاف الیه . [ م ُ فُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) رجوع به مضاف شود.
مضارلغتنامه دهخدامضار. [ م َ ضارر ] (ع اِ) ج ِ مضرة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمعنی گزند و نقصان است . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : با خود گفتم ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی . (کلیله چ مینوی ص 45).قدرتت چون
مضاداةلغتنامه دهخدامضاداة. [ م ُ ](ع مص ) (از «ض دی ») دشمنی کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و رجوع به مضاد شود.
ممضالغتنامه دهخداممضا. [ م ُ ] (ع ص ) امضاشده و تصدیق شده و رقم شده . (ناظم الاطباء). ممضی . رجوع به ممضی شود.- ممضا داشتن ؛مورد موافقت و مصدق و قابل قبول تلقی کردن و پذیرفتن .
قاضی ابن مضالغتنامه دهخداقاضی ابن مضا. [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان . رجوع به ابن مضا ابوالعباس احمد شود.
امضافرهنگ فارسی عمید۱. علامت یا اسمی که پای نامه یا سند بگذارند؛ دستینه.۲. (اسم مصدر) نام خود را در ذیل حکم، نامه، یا سند نوشتن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] اجرا کردن؛ تمام کردن و پایان دادن کاری یا امری.
پارامضاpartial signature, PSواژههای مصوب فرهنگستاننوعی امضای رقمی که در آن با تولید بخشی از امضا، که تکمیل آن تنها توسط امضاکننده میسر است، گمنامی یک کاربر در میان مجموعهای از کاربران، بدون نیاز به اطلاعات سایر کاربران، تأمین میشود