مضللغتنامه دهخدامضل . [ م ُ ض ِل ل ] (ع ص ) ضائع گرداننده . (آنندراج ). آن که سبب میشود یا روامیدارد گمراهی کسی را و اغواکننده و گمراه کننده و گم کننده . (ناظم الاطباء). بیراه کننده . گمراه کننده . گمره کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال هذا من عمل الشیطان انه
مضللغتنامه دهخدامضل .[ م َ ض َل ل ] (ع اِ) زمینی که مردم در آنجا گمراه شوند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آنجا که مردم در آن گمراه شوند. (از المنجد). رجوع به مضلة شود.
مدل سفرگزینیmode choice model, modal choice modelواژههای مصوب فرهنگستانمدلی برای پیشبینی سهم هریک از شیوههای حملونقل موجود از تعداد کل نفرسفرها
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م َ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). خسیس . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شیر (لبن ) خفته . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر؛ شیر غلیظشده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مِدل . (متن اللغة).
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م ِ ] (ع ص ) مرد باریک اندام کم گوشت . (منتهی الارب ). خفی الشخص قلیل اللحم .(متن اللغة). || مَدل . رجوع به مدل شود.
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م ُ دِ ] (فرانسوی ، اِ) الگو. نمونه . (یادداشت مؤلف ). سرمشق . (فرهنگ فارسی معین ). || کتاب نقاشی که در مدارس دانش آموزان از روی آن طراحی و نقاشی کنند. || هر چیز و هرکس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند و یا مجسمه بسازد.
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م ُ دِل ل ] (ع ص ) هادی . راهنما. (ناظم الاطباء). راهنمون . دلیل . (یادداشت مؤلف ). دلالت کننده . هدایت کننده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادلال . رجوع به ادلال شود : مثنوی او چو قرآن مدل هادی بعضی و بعضی را مضل . <p class="a
مضلعلغتنامه دهخدامضلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) حمل مضلع؛ بار گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و هو مضلع بهذا الامر؛ یعنی او تواناست به آن کار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دابة مضلع؛ آنکه در برداشتن بار استخوانهای پهلویش سست باشد. (منت
مضلللغتنامه دهخدامضلل . [ م ُ ض َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنکه وفا به خیر نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه به خیر توفیق نیابد. (از اقرب الموارد). || مرد بسیار گمراه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مضلتلغتنامه دهخدامضلت . [ م َ ض ِل ْ ل َ ] (ع اِ) جای گمراهی و زمین که در او راه گم شود. (غیاث ). جای گمراهی و ضلالت و گمراهی . (ناظم الاطباء).
مضلعلغتنامه دهخدامضلع. [ م ُ ض َل ْ ل َ ] (ع ص ) جامه ٔ مخطط بصورت دوال از ابریشم و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ مخطط و جامه ٔ منقش به شکل دنده ها. (ناظم الاطباء). || پارچه ای که بعض آن بافته و بعض آن ترک داده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که بعضی از آن را
اغواکنندهلغتنامه دهخدااغواکننده . [ اِ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گمراه کننده . بیراه کننده . مضل . آنکه بضلالت و گمراهی افکند. رجوع به اغوا شود.
گمراه کنندهلغتنامه دهخداگمراه کننده . [ گ ُ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فاتِن . (منتهی الارب ). مُضِل ّ. به بیراهی اندازنده . سرگردان کننده . و رجوع به گمراه شود.
مدللغتنامه دهخدامدل . [ م ُ دِل ل ] (ع ص ) هادی . راهنما. (ناظم الاطباء). راهنمون . دلیل . (یادداشت مؤلف ). دلالت کننده . هدایت کننده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادلال . رجوع به ادلال شود : مثنوی او چو قرآن مدل هادی بعضی و بعضی را مضل . <p class="a
اسحاق افندیلغتنامه دهخدااسحاق افندی . [ اِ اَ ف َ ] (اِخ ) وی در سال 1291 هَ. ق . کتابی بزبان ترکی موسوم به کشف الاسرار و دفع الاشرار منتشر کرد و آن ردّی است بر عقاید و افکار حروفیه و بکتاشیه . وی در موضوع مزبور بوسعت علم و اطلاع موصوف است و از آن تعالیم و مبادی که
طاغوتلغتنامه دهخداطاغوت . (ع اِ) لات . عزی . بت . (منتهی الارب ). نصب . بدّ نصب . صنم . وثن . جبت . || جادوگر. ساحر. شیطان . دیو. جادو. کاهن . || هر باطل . (منتهی الارب ). || هر چه جز خدا که آن را پرستند. (منتهی الارب ). هرچه آن را پرستند جز خدای عز و جل . (زمخشری ). آنچه پرستند بجز خدای تعالی
مضلعلغتنامه دهخدامضلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) حمل مضلع؛ بار گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و هو مضلع بهذا الامر؛ یعنی او تواناست به آن کار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دابة مضلع؛ آنکه در برداشتن بار استخوانهای پهلویش سست باشد. (منت
مضلللغتنامه دهخدامضلل . [ م ُ ض َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنکه وفا به خیر نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه به خیر توفیق نیابد. (از اقرب الموارد). || مرد بسیار گمراه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مضلتلغتنامه دهخدامضلت . [ م َ ض ِل ْ ل َ ] (ع اِ) جای گمراهی و زمین که در او راه گم شود. (غیاث ). جای گمراهی و ضلالت و گمراهی . (ناظم الاطباء).
مضلعلغتنامه دهخدامضلع. [ م ُ ض َل ْ ل َ ] (ع ص ) جامه ٔ مخطط بصورت دوال از ابریشم و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ مخطط و جامه ٔ منقش به شکل دنده ها. (ناظم الاطباء). || پارچه ای که بعض آن بافته و بعض آن ترک داده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که بعضی از آن را