مضمنلغتنامه دهخدامضمن . [ ] (ع ص ) در بیت زیر از مسعودسعد این کلمه ، نکته ، نادره ، مضمون معنی میدهد و ضبط آنهم روشن نیست : نیست از گفته ٔ تو یک نکته که درو صد هزار مضمن نیست .مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 538
مضمنلغتنامه دهخدامضمن . [ م ُ ض َم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) شعر با تضمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شعر تضمین شده و شعری که در وی از شاعر دیگر شعر داشته باشد. (ناظم الاطباء). || بیتی که موقوف بر بیت دوم باشد در معنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیتی که در معنی موقوف به بیت دیگر باشد. (ناظم الاطبا
مضمنفرهنگ فارسی معین(مُ ضَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - در ضمن آمده . 2 - بیتی که معنی آن موقوف به بیت بعد باشد.
مدمنلغتنامه دهخدامدمن . [ م ُ دَم ْ م ِ ] (ع ص ) آنکه دستوری می دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ): دمنه ؛ رخص له . (متن اللغة). رجوع به تدمین شود. || آلوده کننده و ناپاک کننده . (ناظم الاطباء). گله ٔ گوسفندان که سرگین ناک گرداند مکان را یا جای را. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدمین . رجوع
مدمنلغتنامه دهخدامدمن . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) پیوسته و همواره کننده ٔ چیزی . (آنندراج ). که ادمان کند بر کاری . که پیوسته همان کار کند: مدمن خمر؛ دائم الخمر. (یادداشت مؤلف ). ادامه دهنده و منفک نشونده از چیزی . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادمان . رجوع به ادمان شود. || دائم . همیشه . همواره
مدمندیکشنری عربی به فارسیخو دادن , اعتياد دادن , عادي کردن , معتاد , () خو گرفتگي , عادت , اعتياد , خو گرفته
مضمونلغتنامه دهخدامضمون . [ م َ ] (ع ص ) مال مضمون ؛ مال ضمانت شده و پذیرفتار گشته . (ناظم الاطباء) : تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شدتو خلق رابه مردی مضمون آن چکی . سوزنی .رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مر
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ رَ ] (ع ص ) درنوردیده . درنوشته ، و جز آن . (از فرهنگ فارسی معین ): ادرج الطومار؛ طواه . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ادراج . رجوع به ادراج شود. || درج شده . مندرج شده . (فرهنگ فارسی معین ): أدرج الشی ٔ فی الشی ٔ؛ ادخله و ضمنه . (اقرب الموارد). پنهان . م
تضمینلغتنامه دهخداتضمین . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی را به پایندانی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی را به ضمان دادن .(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || پذیرانیدن و تاوان دادن او را آن چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پذیرانیدن و ضامن گردانیدن کسی را. (غیاث اللغات ) (آنند
ایدونلغتنامه دهخداایدون . [ ای / اَ /اِ ] (ق ) اینچنین . (برهان ) (آنندراج ). اینچنین و بدین طریق . (ناظم الاطباء). همچنین . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) . پهلوی ، اتون بمعنی چنین ، اینگونه ، از ایرانی باستان «آیتون
شاعرلغتنامه دهخداشاعر. [ ع ِ ] (ع ص ) داننده . (منتهی الارب ). آگاه : شاعر بنفسه ؛ آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده . (منتهی الارب ). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن . || قافیه گوی . (دهار) (ترجمان الق
ابوحنیفه ٔ اسکافی غزنویلغتنامه دهخداابوحنیفه ٔ اسکافی غزنوی . [ اَ ح َ ف َ ی ِ اِ ی ِغ َ ن َ ] (اِخ ) ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آورده است که : در این روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم ما را صحبت افتاد با استاد بوحنیفه ٔ اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب و علم وی سخت بسیار اما چون وی را بدیدم این بیت متنبی را که