مطاللغتنامه دهخدامطال . [ م َطْ طا] (ع ص ) مَطول . (منتهی الارب ). دیردارنده ٔ وام و دین و دیرکننده در وعده ٔ ادائی . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مَطل و مِطال و مطول شود. || خود آهن ساز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سازنده ٔ خود آهن . (ناظم الاطباء).
مطاللغتنامه دهخدامطال . [ م ُ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اطاله . طول داده شده . اطاله یافته . طولانی : مکتوبات او را به مطال و وعده ٔ مطال جواب می نبشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 270).
مطاللغتنامه دهخدامطال .[ م ِ ] (ع مص ) با کسی معطل کردن . (زوزنی ). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ماطله مماطلة و مطالا؛ درنگی کرد او را و درنگی کرد در ادای وام و حق او. (ناظم الاطباء). درنگ کردن در دادن چیزی به کسی :</spa
مثاللغتنامه دهخدامثال . [ م ِ ] (ع اِ) فرمان . (از منتهی الارب ). حکم . (آنندراج ) (غیاث ). حکم و فرمان . ج ، اَمثِلَه و مُثل و مُثُل . (ناظم الاطباء). فرمان پادشاهی و مطلق حکم . (غیاث ) (آنندراج ) : بباید دانست که خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد و مثال و اش
مثالفرهنگ فارسی عمید۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه.۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل.۳. فرمان؛ دستور؛ حکم.۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره.⟨ مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرمان دادن: ◻︎ گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دست
مثالدیکشنری فارسی به انگلیسیexample, exemplar, exemplification, illustration, instance, lead, model, sample
مطالبلغتنامه دهخدامطالب . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مطلب . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مطلبها و درخواستهاو سوءالات و خواهشها و عرضه داشتها و استدعاها. (ناظم الاطباء). آرزوها : دیگری ... به قوت عقل برمطالب و مآرب خویش رسیده . (کلیله و دمنه ). || مسائل و موضوعا
مطالباتلغتنامه دهخدامطالبات . [ م ُ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مطالبه . طلب ها که از کسان دارند. مالها که نزد دیگر کسان به قرض دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || طلب کردنها : راه مطالبات ناموجه و عوارض ناواجب بر کل ممالک بسته . (المعجم ،
مطالبتلغتنامه دهخدامطالبت . [ م ُ ل َ / ل ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) طلب کردن و خواستن و خواهان شدن . خواستن حقی . مطالبة. مطالبه : و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان چنان الفی تازه گشته بودو به مطالبت و مواظبت بر کسب هنر
مطالبهلغتنامه دهخدامطالبه . [ م ُ ل َ ب َ / ل ِ ب ِ ] (از ع ، اِمص ) مطالبة. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی . طلب نمودن چیزی از کسی . خواستن چیزی از کسی : آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دیدبا آدمی مطالبه ٔ نان همان کند. <p clas
مطالبةلغتنامه دهخدامطالبة. [ م ُ ل َ ب َ ] (ع مص ) خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). طلب نمودن و باز جستن . (غیاث ). چیزی از کسی درخواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مماطلةلغتنامه دهخدامماطلة. [ م ُ طَ ل َ ] (ع مص ) درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی . (منتهی الارب ). مطال . مماطلت . تأخیر کردن در کاری یا در حق کسی . معطل کردن . در انتظار نگه داشتن . رجوع به مماطلت و مطال شود. || (اِمص ) تأخیر. درنگ .
درنگفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایست، توقف، سکون، مکث، وقفه ۲. فرصت، مهلت ۳. تامل، تانی ۴. تاخیر، دیرکرد، مطال
دیردارندهلغتنامه دهخدادیردارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مماعک . معک . ممعک . مطول . مطال . مماطل ابل ؛ دیردارنده ٔ وام . (منتهی الارب ).
تاخیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تعویق، درنگ، دیر ≠ تعجیل، تسریع ۲. تعلل، دفعالوقت، طفره، مماطله ۳. مطال ۴. دیرکرد ۵. دیرآمد ۶. مهلت، فرصت ۷. دیر کردن ۸. عقب انداختن
معزوللغتنامه دهخدامعزول . [ م َ ] (ع ص ) یک سوشده و جدا کرده شده . (آنندراج ). یک سوشده و دورشده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء) : انهم عن السمع لمعزولون . (قرآن 212/26).- معزول شدن ؛ دور شدن . بازداشته شدن
مطالبلغتنامه دهخدامطالب . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مطلب . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مطلبها و درخواستهاو سوءالات و خواهشها و عرضه داشتها و استدعاها. (ناظم الاطباء). آرزوها : دیگری ... به قوت عقل برمطالب و مآرب خویش رسیده . (کلیله و دمنه ). || مسائل و موضوعا
مطالباتلغتنامه دهخدامطالبات . [ م ُ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مطالبه . طلب ها که از کسان دارند. مالها که نزد دیگر کسان به قرض دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || طلب کردنها : راه مطالبات ناموجه و عوارض ناواجب بر کل ممالک بسته . (المعجم ،
مطالبتلغتنامه دهخدامطالبت . [ م ُ ل َ / ل ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) طلب کردن و خواستن و خواهان شدن . خواستن حقی . مطالبة. مطالبه : و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان چنان الفی تازه گشته بودو به مطالبت و مواظبت بر کسب هنر
مطالبهلغتنامه دهخدامطالبه . [ م ُ ل َ ب َ / ل ِ ب ِ ] (از ع ، اِمص ) مطالبة. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی . طلب نمودن چیزی از کسی . خواستن چیزی از کسی : آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دیدبا آدمی مطالبه ٔ نان همان کند. <p clas
مطالبةلغتنامه دهخدامطالبة. [ م ُ ل َ ب َ ] (ع مص ) خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). طلب نمودن و باز جستن . (غیاث ). چیزی از کسی درخواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
امطاللغتنامه دهخداامطال . [ اِ م م ِ ] (ع مص ) امتداد. گویند مطل الحبل فامطل . (از ذیل اقرب الموارد) : کان صاباً آل حتی امّطلا.اصمعی (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).