مطبقلغتنامه دهخدامطبق . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) پوشیده شده از سرپوش . || بر هم نهاده . || برهم پیچیده شده . || فراز آمده بر کاری . || شایسته و لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء).
مطبقلغتنامه دهخدامطبق . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) حروف مطبق (علی بناء المفعول ) صاد و ضاد و طاء و ظاء است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حروف مطبق حرفهایی هستندکه در تلفظ آنها زبان به قسمت زبرین دهان (سقف دهان ) متصل و منطبق شود. این حروف عبارتند از: «ص ض ، ط. ظ.» (از معجم متن اللغة). و رجوع به مُطبِق
مطبقلغتنامه دهخدامطبق . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) پوشنده . (آنندراج ). || جنون مطبق ؛ دیوانگی پوشنده ٔ عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). جنون مطبق ؛ دیوانگی پیوسته و متصل . مقابل جنون ادواری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنون مطبق آن است که بیمار را فراگیرد و بی هوش سازد. (از اقرب المو
مطبقلغتنامه دهخدامطبق . [ م ُ طَب ْ ب ِ ] (ع ص ) مرد رسا در امور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردکارساز و رسای در امور. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). || آن شمشیر که ازهم بیفکند. (مهذب الاسماء). شمشیر که وقت زدن بر پیوندگاه رسد. || پیوسته و دایم . || بارانی که فراگیرد همه ٔ
مطبقلغتنامه دهخدامطبق . [م ُ طَب ْ ب َ ] (ع ص ) توبرتو کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تو بر تو و پیچیده و درهم و مضاعف و دوتائی . (ناظم الاطباء). طبقه طبقه بر هم نهاده شده : و این قبر المسیح در [ بیت المقدس ] یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق . (مجمل التواریخ و ا
حرف مطبقلغتنامه دهخداحرف مطبق . [ ح َ ف ِ م ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف منفتح . و آنها چهار حرفند: ص . ض . ط. ظ. که هنگام تلفظ آنها حنک (کام ) زبان را مانند طبقی در خودفراگیرد. سیبویه گفته است : اگر اطباق در «ص » نباشد «س » خواهد بود و اگر در «ظ» نباشد «ذ» خواهد بود و اگر در «ط»
خاک مطبقلغتنامه دهخداخاک مطبق . [ ک ِ م ُ طَب ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : شرم در این طارم ازرق نماندآب در این خاک مطبق نماند .نظامی (از آنندراج ).
جنون مطبقلغتنامه دهخداجنون مطبق . [ ج ُ نو ن ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنون مستوعب ، و آن نزد ابوحنیفه جنونی است که یک ماه مستوعب باشد و چنین فتوی داده است . و نزد ابویوسف جنونی است که بیشتر ایام سال عارض باشد و نزد محمد جنونی است که همه ٔایام سال باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.<
تودۀ مطبقstratified standواژههای مصوب فرهنگستانتودهای که در آن گونههای مختلف، لایههای متفاوتی از کل تاجپوشش را اشغال کردهاند
مطبقهلغتنامه دهخدامطبقه . [ م ُ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ع ص ) تب دایم که در شبانه روز پیوسته باشد و خنک نگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول ماده ٔ قبل شود.
مطبقةلغتنامه دهخدامطبقة. [ م ُ ب ِ ق َ ] (ع ص ) حمی مطبقة؛ تب درگیرنده ٔ تمام اندام و تب که شبانروز خنک نگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تب دائم که شبانه روز قطع نگردد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). تب که نبرد و دموی است و چشم و گوش و صورت سرخ باشد و با آن قلق و اضطراب
مطبقةلغتنامه دهخدامطبقة. [ م ُ طَب ْ ب ِ ق َ ] (ع ص ) سحابة مطبقة؛ ابر که باران آن همه جا رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ابری که همه ٔ آسمان بپوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مطبقکاجیانAraucariaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از مخروطداران که درختانی بلند با شاخهبندی منظم و اغلب فراهم هستند
حرف منفتحلغتنامه دهخداحرف منفتح . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف مطبق . جز چهار حرف ص ، ض ، ط، ظ، سائر حرفها منفتح باشند، زیرا که هنگام تلفظ به آنها حنک بر زبان منطبق نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مطبق و حرف مطبق شود.
خاک معلقلغتنامه دهخداخاک معلق . [ ک ِ م ُ ع َل ْ ل َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک مطبق . کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به خاک مطبق شود.
یخزن صفحهایplate freezerواژههای مصوب فرهنگستانیخزنی که در آن مواد غذایی در تماس با صفحات مطبق و سرد منجمد میشوند
کوه برکوهلغتنامه دهخداکوه برکوه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) عنبر مطبق را گویند وآن نوعی از عنبر است که طبقه بر طبقه بر روی هم نشسته است ، مانند کوه . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از عنبرکه طبقه طبقه بر روی هم نشسته است . (ناظم الاطباء). عنبر تر. عنبر مطبق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مطبقهلغتنامه دهخدامطبقه . [ م ُ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ع ص ) تب دایم که در شبانه روز پیوسته باشد و خنک نگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول ماده ٔ قبل شود.
مطبقةلغتنامه دهخدامطبقة. [ م ُ ب ِ ق َ ] (ع ص ) حمی مطبقة؛ تب درگیرنده ٔ تمام اندام و تب که شبانروز خنک نگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تب دائم که شبانه روز قطع نگردد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). تب که نبرد و دموی است و چشم و گوش و صورت سرخ باشد و با آن قلق و اضطراب
مطبقةلغتنامه دهخدامطبقة. [ م ُ طَب ْ ب ِ ق َ ] (ع ص ) سحابة مطبقة؛ ابر که باران آن همه جا رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ابری که همه ٔ آسمان بپوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
حرف مستعلی مطبقلغتنامه دهخداحرف مستعلی مطبق . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ ی ِ م ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف مطبق . رجوع به حرف مستعلی شود.
حرف مطبقلغتنامه دهخداحرف مطبق . [ ح َ ف ِ م ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف منفتح . و آنها چهار حرفند: ص . ض . ط. ظ. که هنگام تلفظ آنها حنک (کام ) زبان را مانند طبقی در خودفراگیرد. سیبویه گفته است : اگر اطباق در «ص » نباشد «س » خواهد بود و اگر در «ظ» نباشد «ذ» خواهد بود و اگر در «ط»
خاک مطبقلغتنامه دهخداخاک مطبق . [ ک ِ م ُ طَب ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : شرم در این طارم ازرق نماندآب در این خاک مطبق نماند .نظامی (از آنندراج ).
جنون مطبقلغتنامه دهخداجنون مطبق . [ ج ُ نو ن ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنون مستوعب ، و آن نزد ابوحنیفه جنونی است که یک ماه مستوعب باشد و چنین فتوی داده است . و نزد ابویوسف جنونی است که بیشتر ایام سال عارض باشد و نزد محمد جنونی است که همه ٔایام سال باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.<
تودۀ مطبقstratified standواژههای مصوب فرهنگستانتودهای که در آن گونههای مختلف، لایههای متفاوتی از کل تاجپوشش را اشغال کردهاند