مطفیلغتنامه دهخدامطفی ٔ. [ م ُ ف ِءْ ] (ع ص ) فرونشاننده ٔ آتش . (آنندراج ). خاموش کننده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). فرونشاننده . فرومیراننده . فروکشنده . خاموش کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || فرونشاننده ٔ حرارت و التهاب . (ناظم الاطباء)؛ مطفی ٔ العطش ؛ نشاننده ٔ تشنگی . قاطع عطش . (یاددا
مثفیلغتنامه دهخدامثفی . [ م ِ فا ] (ع ص ) مردی که سه زن یا بیشتر از آن از وی مرده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردی که سه زن دفن کرده باشد و کسی که زنان زیادی از او مرده باشند. (از اقرب الموارد).
مثفیلغتنامه دهخدامثفی . [ م ُ ث َف ْ فا ](ع ص ) مردی که سه زن یا بیشتر از وی مرده باشد. (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شخصی که سه زن کند. (آنندراج ). و رجوع به مثفی [ م ِ فا ] و مُثَفّاة شود.
مثفیلغتنامه دهخدامثفی . [ م ُ] (ع ص ) آن که دیگ را بر دیگ پایه نهد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). کسی که بر سه پایه می گذارد دیگ را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثفاء شود.
چمتولغتنامه دهخداچمتو. [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 57 هزارگزی جنوب رودسر و 6 هزارگزی شوئیل واقع است و 79 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غ
نشانلغتنامه دهخدانشان . [ن ِ ] (نف مرخم ) نشاننده . (از برهان قاطع) (جهانگیری ). مخفف نشاننده . (یادداشت مؤلف ). اسم فاعل مرخم است از نشاندن . (از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). نشاننده را نیز گفته اند که فاعل نشاندن باشد و به این معنی بجز ترکیب در آخر کلمات مستفاد نمی شود. همچو:شاه نشان
مطفئةلغتنامه دهخدامطفئة. [ م ُ ف ِءَ ] (ع ص ) خاموش کننده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). || پیه که چون بر سنگ تفسان رسد گداخته شده گرمی سنگ را فرونشاند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ماری است بسیار پلید که اگر بر سنگ تفسان بگذرد زهر آن حرارت سنگ را فرومی راند. (منتهی الارب ) (نا
بردلغتنامه دهخدابرد. [ ب َ ](ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). مقابل حر... (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). برودت . ضد حرارت . سردی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد گرما. (منتهی الارب ) : در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده . (گ
کشندهلغتنامه دهخداکشنده . [ ک ُ ش َ دَ / دِ ] (نف ) دژخیم . میرغضب . (یادداشت مؤلف ) : برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو را خاک باید نهفت کشنده ببرد آن دو تن را دوان پس پرده ٔ شاه نوشیروان . <p class="author
حجر افریقیلغتنامه دهخداحجر افریقی . [ ح َ ج َ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است مابین خفت و ثقل و اجزاء او مختلف است در صلابت و لین . با خطوط سفید مثل اقلیمیا و از افریقیه خیزد. با قوه ٔ مجففه و اندکی قابض و بالذع و محرق . مطفی او سه بار در خمر فعل او قویتر و بجهت قروح خبیثه متعفنه مفرداً و