مطموسلغتنامه دهخدامطموس . [ م َ ] (ع ص ) نابینا.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طمیس . (اقرب الموارد). و رجوع به طمیس شود.- مطموس العین ؛ دجال ، بدان جهت که یک چشم را نشان ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ناپدیدشده . (زمخشری ). ن
مطموسفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) ویژگی پایهای که در آن فع از فاعلاتن مانده است؛ ناپدیدشده؛ گمشده.۲. [قدیمی] دورشده.۳. [قدیمی] نابینا.
مطموسفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - محو شده ، تباه شده . 2 - ناپدید شده ، گم گشته . 3 - دور شده . 4 - در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن » بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع » به جای آن به نهی و «فع » چون از این «فاع لاتن » خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده ، از بهر آن که ب
علقمه ٔ مطموسلغتنامه دهخداعلقمه ٔ مطموس . [ ع َ ق َ م َ ی ِ م َ ] (اِخ ) ابن أسلم بن مرثدبن زیدبن أعلس بن علقمةبن ذی حدن اکبر. رجوع به علقمه ٔ نواحه شود.
متمازلغتنامه دهخدامتماز. [ م ُ ت َ مازز ] (ع ص ) دور شونده و دور. (آنندراج ). جداگانه و دور و جدا و علیحده . (ناظم الاطباء). رجوع به تماز شود.
متماسلغتنامه دهخدامتماس . [ م ُ ت َ ماس س ] (ع ص )پیوسته و متصل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متمایزلغتنامه دهخدامتمایز. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) (از «م ی ز») جدا شده . باز شناخته از. آن که از دیگران مشخص و ممتاز و جدا باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متمایز شدن ؛ جدا شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مطموسةلغتنامه دهخدامطموسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) مؤنث مطموس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
علقمه ٔ مطموسلغتنامه دهخداعلقمه ٔ مطموس . [ ع َ ق َ م َ ی ِ م َ ] (اِخ ) ابن أسلم بن مرثدبن زیدبن أعلس بن علقمةبن ذی حدن اکبر. رجوع به علقمه ٔ نواحه شود.
مطمسلغتنامه دهخدامطمس . [ م ُ م َ ] (ع ص ) کورشده و کور و نابینا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطموس شود.
ناپیدا شدهلغتنامه دهخداناپیدا شده . [ پ َ / پ ِ ش ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) مطموس . ناپیدا. رجوع به ناپیدا شود.
علقمةلغتنامه دهخداعلقمة. [ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن اسلم بن مرثدبن زیدبن اعلس بن علقمةبن ذی حدن اکبر، مشهور به مطموس . رجوع به علقمه ٔ نواحه شود.
پاک شدهلغتنامه دهخداپاک شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سترده . زدوده . ممحو. ممحوه . ممحی . ممحیه . محو شده . زایل شده . مطموس . مطموسه . منسوخ . محکوک . ممحوق . ممحوقه . || بری . عاری . || پاک . زکّی . منقّح . مطهّر.
علقمه ٔ نواحهلغتنامه دهخداعلقمه ٔ نواحه . [ ع َ ق َ م َ ی ِ ن َوْ وا ح َ ] (اِخ ) ابن اسلم بن مرثدبن زیدبن اعلس بن علقمةبن ذی حدن اکبر، مشهور به مطموس ، و بواسطه ٔ اینکه غالب اشعارش در مراثی حمیر است او را نَوّاحه گویند. وی در حسن تشبیه از عجایب روزگار بود. (از الاصابة ج 5</
مطموسةلغتنامه دهخدامطموسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) مؤنث مطموس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
علقمه ٔ مطموسلغتنامه دهخداعلقمه ٔ مطموس . [ ع َ ق َ م َ ی ِ م َ ] (اِخ ) ابن أسلم بن مرثدبن زیدبن أعلس بن علقمةبن ذی حدن اکبر. رجوع به علقمه ٔ نواحه شود.