مظهرلغتنامه دهخدامظهر. [ م َهََ ] (ع اِ) جای بالا رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). محل صعود و جای بالا رفتن . ج ، مظاهر. (ناظم الاطباء). || محل ظهور و جای آشکارا شدن و جایی که در آن چیزی دیده میشود و آشکارا میگردد. (ناظم الاطباء). جلوه گاه . محل ظهور. جای پیدایش . (از یادداش
مظهرلغتنامه دهخدامظهر. [ م ُ ظَهَْ هََ ] (ع ص ) قوی پشت از شتران و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردی سخت پشت . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
مظهرلغتنامه دهخدامظهر. [ م ُ هََ ] (ع ص ) پیدا. (دستورالاخوان چ نجفی ص 591). آشکار کرده . آشکار شده . و هویدا گشته . (ناظم الاطباء). مترادف ظاهر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) : در حضرت خلیفه کجا ذکر من شدی گر نیستی مدد ز کرامات م
مظهرلغتنامه دهخدامظهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) خداوند ستور برنشست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خداوند ستور سواری . ج ، مظهرون . (ناظم الاطباء). یقال بنوفلان مظهرون . (ناظم الاطباء). ای منهم ظهر. (منتهی الارب ). || شتر گرمی نیمروز رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتری که در گرما
مظهردیکشنری عربی به فارسیصورت کوچک , سطوح کوچک جواهر و سنگهاي قيمتي , تراش , شکل , منظر , بند , مفصل , ظاهر , ماسک , تغيير قيافه , لباس مبدل , صورت ظاهر , شباهت , قيافه , ظن قوي , تظاهر
مجحرلغتنامه دهخدامجحر. [ م َ ح َ ] (ع اِ) پناه ونهان جای . ج ، مجاحر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مجحرلغتنامه دهخدامجحر. [ م ُ ح ِ ] (ع ص )کسی و یا چیزی که مجبور به پناه گرفتن می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اجحار شود.
مجعرلغتنامه دهخدامجعر. [ م َ ع َ ] (ع ص ) کون مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دبر. (اقرب الموارد).
مظهرعلیلغتنامه دهخدامظهرعلی . [ م َ هََ ع َ ] (اِخ ) سید ابراهیم اصلش از تون و طبس خراسان و در اصفهان تحصیل می کرد. مردی فاضل بود گویند بکند جذبه ٔ نورعلی شاه اصفهانی مقید شده دست ارادت در دامانش زده است و در اندک وقتی ترقی کلی نمود و به کمال مرتبه ٔ حق الیقین رسید. آخرالامر مفقودالخبر و الاثر گ
مظهریلغتنامه دهخدامظهری . [ م َ هََ ] (اِخ ) از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و این مطلع از اوست :ای کبوتر به پیامی چو بر یار شوی منگر دانه ٔ خالش که گرفتار شوی .و نیز:آهوان را در دل از تیر تو جز پیکان نماندآمدی در شهر و در صحرا یکی را جان نماند.(مجال
مظهریتلغتنامه دهخدامظهریت . [ م َ هََ ی ْ ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) هویدایی و آشکارایی . (ناظم الاطباء).
مظهر استرآبادیلغتنامه دهخدامظهر استرآبادی .[ م َ هََ رِ اِ ت َ ] (اِخ ) هدایت نویسد: نامش میرمحمد صادق از معاصرین و مردی مهربان و خلیق بود. طبعی سلیم داشته . غزلسرایی میکرده . این دو بیت از اوست :ز تیغش بسکه زخم کاریم در دل بود ندهدبغیر از مردم چشمم کسی یک قطره آب امشب .و نیز او راست :ب
مظهر گجراتیلغتنامه دهخدامظهر گجراتی . [ م َ هََ رِ گ ُ ] (اِخ ) از سخن گویان شیرین زبان و فاضلان نیکوبیان و اصلش از ایران است هشت هزار بیت در دیوانش جمع آمده و این اشعار از اوست :اگر بهار بدیع است و گر بهشت بکاربهار من رخ تست و بهشت من دیدارمرا چو بوی تو یابم بهار نبود دوست مرا چون ر
مظهر استرآبادیلغتنامه دهخدامظهر استرآبادی .[ م َ هََ رِ اِ ت َ ] (اِخ ) هدایت نویسد: نامش میرمحمد صادق از معاصرین و مردی مهربان و خلیق بود. طبعی سلیم داشته . غزلسرایی میکرده . این دو بیت از اوست :ز تیغش بسکه زخم کاریم در دل بود ندهدبغیر از مردم چشمم کسی یک قطره آب امشب .و نیز او راست :ب
مظهر گجراتیلغتنامه دهخدامظهر گجراتی . [ م َ هََ رِ گ ُ ] (اِخ ) از سخن گویان شیرین زبان و فاضلان نیکوبیان و اصلش از ایران است هشت هزار بیت در دیوانش جمع آمده و این اشعار از اوست :اگر بهار بدیع است و گر بهشت بکاربهار من رخ تست و بهشت من دیدارمرا چو بوی تو یابم بهار نبود دوست مرا چون ر
مظهر هندیلغتنامه دهخدامظهر هندی . [ م َ هََ رِ هَِ ] (اِخ ) قاضی آکره است . مداح فیروز شاه و عین الملک بوده بعضی او را مظهر مذکور خوانند و بعضی جدا دانند علی ای حال به نام او میباشد. از اوست :امروز بامداد که برخاستم ز خواب با طالع خجسته و با خاطر صواب دیدم زمین چو صحن بهشت است جانفزا<b
مظهرعلیلغتنامه دهخدامظهرعلی . [ م َ هََ ع َ ] (اِخ ) سید ابراهیم اصلش از تون و طبس خراسان و در اصفهان تحصیل می کرد. مردی فاضل بود گویند بکند جذبه ٔ نورعلی شاه اصفهانی مقید شده دست ارادت در دامانش زده است و در اندک وقتی ترقی کلی نمود و به کمال مرتبه ٔ حق الیقین رسید. آخرالامر مفقودالخبر و الاثر گ
مظهری کشمیریلغتنامه دهخدامظهری کشمیری . [ م َ هََ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) در غایت صفا و نهایت ملاحت بود. در مشهد مقدس علوم مقدماتی تحصیل کرد. خطش تازه دمیده بود که به اردوی معلا آمد و با وجود زیبایی در معاشرت با مردم میان ایشان فرقی نمیگذاشت . از اوست :عشاق محال است که آسوده نشینندگر تیغ جفا نیست خد