معاشلغتنامه دهخدامعاش . [ م َ ](ع مص ) زیستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). زندگانی کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیش . مَعیش . معیشة. عیشة. عَیشوشَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ)زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندگی . زندگانی . ز
معاشفرهنگ فارسی عمید۱. زندگی؛ زندگانی.۲. آنچه بهوسیلۀ آن زندگی میکنند، از خوردنی و نوشیدنی؛ وسیلۀ زندگانی.
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
محاشلغتنامه دهخدامحاش . [ م ِ ] (ع اِ) گروه که از قبیله ای فراهم آیند و نزدیک آتش با هم سوگند خورند و پیمان نمایند. (منتهی الارب ذیل م ح ش ) (ناظم الاطباء). مَحاش .
محاشلغتنامه دهخدامحاش . [ م ُ ] (ع ص ) سوخته و بریان . (منتهی الارب ذیل م ح ش ). خبز محاش ؛ نان سوخته . (مهذب الاسماء). شواء محاش ؛ بریان سوخته . (از ناظم الاطباء).
محاشلغتنامه دهخدامحاش .[ م َ ] (ع اِ) آخریان و کالا و رخت خانه . (منتهی الارب ذیل م ح ش ). اثاث البیت . (آنندراج ) (منتهی الارب ذیل ح و ش ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). || گروه مردم آمیخته از هر جنس (یا باین معنی مِحاش است مشتق از محشمة النار که در ماده ٔ «م ح ش » ذکر شده است ) (از منتهی الا
معاشیبلغتنامه دهخدامعاشیب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِعشاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معشاب به معنی زمین گیاه ناک . (آنندراج ). و رجوع به معشاب شود.
معاشیقلغتنامه دهخدامعاشیق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معشوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معشوق شود.
معاشقهلغتنامه دهخدامعاشقه .[ م ُ ش َ ق َ / ش ِ ق ِ ] (از ع ، اِمص ) عشقبازی با هم . (ناظم الاطباء). عشقبازی کردن . تصابی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل و ذیل آن شود.
معاشیلغتنامه دهخدامعاشی . [ م َ ] (ص نسبی ) گویا نوعی سپاهی که مرسوم نقدی نداشته اند. مقابل رسمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دولت نبرد منت رسمی و معاشی قرآن چه کند زحمت بوعمرو و کسائی .خاقانی (یادداشت ایضاً).
معاشرلغتنامه دهخدامعاشر. [ م َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعْشَر. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به معشر شود.
subsistenceدیکشنری انگلیسی به فارسیمعیشت، امرار معاش، معاش، وسیله معیشت، اعاشه، گذران، دوام، زیست، نگاهداری، مدد معاش، سر سختی
معاشیبلغتنامه دهخدامعاشیب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِعشاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معشاب به معنی زمین گیاه ناک . (آنندراج ). و رجوع به معشاب شود.
معاشرت داشتنلغتنامه دهخدامعاشرت داشتن . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آمیزش داشتن . نشست و برخاست داشتن . حشر داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاشرت شود.
معاشیقلغتنامه دهخدامعاشیق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معشوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معشوق شود.
معاشقه کردنلغتنامه دهخدامعاشقه کردن . [ م ُ ش َ ق َ / ش ِ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عشقبازی کردن . عشق ورزیدن با یکدیگر. و رجوع به معاشقه شود.
مددمعاشلغتنامه دهخدامددمعاش . [ م َ دَدْ م َ ] (اِ مرکب ) آنچه علاوه بر مواجب و مرسوم به نوکر می دهند. (ناظم الاطباء). مددخرج . کمک هزینه . مبلغی علاوه بر حقوق که از طرف دولت یا کارفرما به مستخدمان و کارمندان پردازند جبران کمی دستمزد یا سنگینی هزینه ٔ زندگی را. || زمینی که در وجه معاش کسی از جان
نیک معاشلغتنامه دهخدانیک معاش . [ م َ ] (ص مرکب ) خوش گذران و آنکه به عیش و عشرت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). || آنکه زندگانی مرفه دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
نیکومعاشلغتنامه دهخدانیکومعاش . [ م َ ] (ص مرکب ) نیک معاش . که زندگی مرفه دارد. که خوش گذران است . (از فرهنگ فارسی معین ).
بی معاشلغتنامه دهخدابی معاش . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + معاش ) بدون توشه و زاد. بدون وسیله ٔ اعاشه . بدون گذران : اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. (گلستان ). و رجوع به معاش شود.
تنگ معاشلغتنامه دهخداتنگ معاش . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) مفلس و فقیر و بینوا. (ناظم الاطباء). تنگ زیست . (مجموعه ٔ مترادفات ). تنگدست . (از آنندراج ). تنگ عیش . تنگ روزی . تنگ بخت : به بخل وعده تراش و قناعت عیاش به صدق تنگ معاش و خوشامد جرار. عرف