معاییرلغتنامه دهخدامعاییر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ معیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : می خواست تا بر معاییر اشعار عرب و عجم ... واقف شود. (المعجم چ مدرس رضوی ص 3). و رجوع به معیار شود.
محارلغتنامه دهخدامحار. [ م َ ] (ع مص ) حور. محارة. حَور. بازگشتن . (منتهی الارب ). باز گشتن از چیزی و به چیزی . (از لسان العرب ). || کاستن و کم گردیدن . (منتهی الارب ).
معیارلغتنامه دهخدامعیار. [ م ِع ْ ] (ع اِ) اندازه و پیمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیله ٔ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد). || ترازوی زر. (دهار) (زمخشری ). زرسنجه
مهائرلغتنامه دهخدامهائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مهیرة. (دهار). ابناء مهائر، بنات مهائر؛ کدبانوزادگان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مهیرة شود.
حفافلغتنامه دهخداحفاف . [ ] (اِخ ) خفاف یاحماق . نام شاعری است . رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 311 شود.
بزرجمهر قسیمیلغتنامه دهخدابزرجمهر قسیمی . [ ب ُ زُ م ِ رِ ق َ ] (اِخ ) از عروضیان و ادیبان عجم . رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 135 شود.
ربعلغتنامه دهخداربع. [رَ ] (ع مص ) چهاریک ِ مال ستدن . || (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
ریلغتنامه دهخداری . (اِ) نام دیگر حرف راء. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 222). را. راء. حرف بعد از «ذ» و پیش از «ز». حرف «ر». (از یادداشت مؤلف ) : نباید که «را» چون نون باشد و یا نون به ری ماند [ در خط ] . (نوروزنامه ). رجوع به