معجملغتنامه دهخدامعجم . [ م َ ج َ ] (ع ص ) مرد نادرالوجود عزیزالنفس و صلب المعجم نیز چنین است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معجملغتنامه دهخدامعجم . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) منقوط. بانقطه . نقطه نهاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حروف نقطه دار. وصاحب دقایق الانشاء نوشته که معجم حروف منقوطه را از آن جهت نامند که اعجام در لغت به معنی ازاله ٔ اشتباه است چون به نقطه رفع اشتباه می شود لهذا حروف منقوطه را معجمه گویند. بعضی ج
معجملغتنامه دهخدامعجم . [ م ُ ع َج ْ ج َ ] (ع ص ) لفظی که عجم از کلام عرب به کلام خود نقل کرده باشند به اندک تغییری ، اصلی بود یا معرب یا مولد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1046). لغتی عربی که در زبان غیر عرب نیز استعمال شده و
محجملغتنامه دهخدامحجم . [ م ِ ج َ ] (ع ص )رقیق و تنک . || (اِ) شاخ و شیشه ٔ حجامت . محجمه . || نیشتر حجامت . (منتهی الارب ). تیغ. ج ، محاجم . || حجامتجای . حجامت گاه . جائی که حجامت کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). محجمة. جای حجامت . جای شاخ در پس گردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محجملغتنامه دهخدامحجم . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احجام . کسی که پس پا می شود و بازمی ایستد از کسی . (ناظم الاطباء). بازایستاده و پس پا شده از بیم . (از منتهی الارب ). جبان و ضعیف القلب . (ناظم الاطباء). بازایستاده از بیم و خوف : گفت زندگانی ملک اسلام دراز باد ا
محزملغتنامه دهخدامحزم . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای تنگ بستن از ستور. ج ، محازم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جای تنگ از ستور. (مهذب الاسماء).
محزملغتنامه دهخدامحزم . [ م ِ زَ ] (ع اِ) محزمة. آنچه به وی بندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن رشته که بر خرقه بندند. (مهذب الاسماء). بند.
معجمةلغتنامه دهخدامعجمة. [ م َ ج َ م َ ] (ع اِ) ناقة ذات معجمة؛ شتر ماده ٔ توانا و فربه و باقی مانده بر سیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معجمهلغتنامه دهخدامعجمه . [ م ُ ج َ م َ ] (ع ص ) مقابل مهمله . (آنندراج ). تأنیث معجم . بانقطه . منقوطه . مقابل مهمله ، بی نقطه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُعجَم شود.
معجمهفرهنگ فارسی معین(مُ جَ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِمف .) مؤنث معجم : 1 - رفع ابهام شده ، ازالة التباس گردیده . 2 - مرتب به ترتیب حروف تهجی . 3 - حرف منقوط ، نقطه دار. مانند: ز، ذ، ش ؛ مق . مهمله . ؛ حروف ~ حروف نقطه دار. حروف تهجی ، حروف الفبا.
حرف معجملغتنامه دهخداحرف معجم . [ ح َ ف ِ م ُ ج َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف نقطه دار. در مقابل حرف مهمل بی نقطه : ب پ ت ث ج چ خ ذ ز ژ ش ض ظ غ ف ق ن ی .
حزرةلغتنامه دهخداحزرة.[ ح َ رَ ] (اِخ ) چاهی است . (معجم البلدان ). || جائی است و گویند وادیی است . (معجم البلدان ).
رنوملغتنامه دهخدارنوم . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة).
معجمةلغتنامه دهخدامعجمة. [ م َ ج َ م َ ] (ع اِ) ناقة ذات معجمة؛ شتر ماده ٔ توانا و فربه و باقی مانده بر سیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معجمهلغتنامه دهخدامعجمه . [ م ُ ج َ م َ ] (ع ص ) مقابل مهمله . (آنندراج ). تأنیث معجم . بانقطه . منقوطه . مقابل مهمله ، بی نقطه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُعجَم شود.
معجمهفرهنگ فارسی معین(مُ جَ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِمف .) مؤنث معجم : 1 - رفع ابهام شده ، ازالة التباس گردیده . 2 - مرتب به ترتیب حروف تهجی . 3 - حرف منقوط ، نقطه دار. مانند: ز، ذ، ش ؛ مق . مهمله . ؛ حروف ~ حروف نقطه دار. حروف تهجی ، حروف الفبا.
حرف معجملغتنامه دهخداحرف معجم . [ ح َ ف ِ م ُ ج َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف نقطه دار. در مقابل حرف مهمل بی نقطه : ب پ ت ث ج چ خ ذ ز ژ ش ض ظ غ ف ق ن ی .
حروف معجملغتنامه دهخداحروف معجم . [ح ُ ف ِ م ُ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف معجم شود. || گاهی حروف معجم به حروف الفباء گفته میشود اعم از معجم و مهمل : آن کتاب مرتب به حروف معجم است ؛ یعنی بترتیب الفباء منظم شده است . ابن خلکان در احوال قالی (متوفی 356
صلب المعجملغتنامه دهخداصلب المعجم . [ ص ُ بُل ْ م َ ج َ ](ع ص مرکب ) عزیزالنفس . (منتهی الارب ). نادرالوجود.