معدلغتنامه دهخدامعد. [ م َ ] (ع اِ) خصیةالثعلب را گویند. (برهان ) (آنندراج ). دارویی که آن را سعلب و یا خصیةالثعلب نامند. (ناظم الاطباء). خصی الثعلب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به خصی الثعلب شود.
معدلغتنامه دهخدامعد. [ م َ ] (ع ص ) سطبر و آگنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیز سطبر و آگنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تره ٔ نازک . (منتهی الارب )(آنندراج ). تره ٔ نازک و نرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیر خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || میوه ٔ ت
معدلغتنامه دهخدامعد. [ م َ ] (ع مص ) ربودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر معده ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن در زمین .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رفتن در زمین و دور شدن . (ا
معدلغتنامه دهخدامعد. [ م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن ابی الفتح نصراﷲبن رجب معروف به ابن صیقل جزری ، مکنی به ابی الندی و ملقب به شمس الدین ، صاحب «المقامات الزینیه » است . وی به سال 701 هَ . ق . درگذشت .(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اعلام زرکلی ).
معدلغتنامه دهخدامعد. [ م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن عدنان . پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام جد نوزدهم حضرت پیغمبر است . (انساب سمعانی ص 6). از نسل اسماعیل و ازبزرگوارترین اولاد او در زمان خود بود. مادر او از قبیله ٔ «جرهم » بود. وی دارای ده فرزند شد که بزرگ
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
محتلغتنامه دهخدامحت . [ م َ ] (ع ص ) صلب و سخت از هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روز گرم . (منتهی الارب ). یوم محت ؛ روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء). || مرد خردمند. || مردتیزخاطر. ج ، مُحوت ، مُحَتاء. (منتهی الارب ). || خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معدوملغتنامه دهخدامعدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک
معدنچیلغتنامه دهخدامعدنچی . [ م َدَ / دِ ] (ص مرکب ) کان کن . مُعَدِّن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). آنکه در معدن کار کند. کارگر معدن .
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بارمعدن است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 1232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
معدیلغتنامه دهخدامعدی . [ م ُ دا ] (ع اِ) مالی عنه معدی ؛ یعنی تجاوزی نیست از برای من به سوی غیر آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معدوملغتنامه دهخدامعدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک
معدن شناسلغتنامه دهخدامعدن شناس . [ م َ دَ / دِ ش ِ ] (نف مرکب ) کان شناس . آنکه معدنهای گوناگون را شناسد. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
معدن شناسیلغتنامه دهخدامعدن شناسی . [ م َ دَ / دِ ش ِ ] (حامص مرکب ) کان شناسی . علم شناسائی کانها که از شعبه های مهم زمین شناسی است .
معدنچیلغتنامه دهخدامعدنچی . [ م َدَ / دِ ] (ص مرکب ) کان کن . مُعَدِّن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). آنکه در معدن کار کند. کارگر معدن .
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بارمعدن است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 1232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
جمعدلغتنامه دهخداجمعد. [ ج َ ع َ ] (ع اِ) سنگهای جمعکرده شده . (منتهی الارب ). و صحیح آن جمعرة است چنانکه درلسان و تاج العروس آمده است . (ذیل اقرب الموارد).
متمعدلغتنامه دهخدامتمعد. [ م ُ ت َ م َع ْ ع ِ ] (ع ص ) متمعدة [ م ُ ت َ م َ ع ع ِ دَ ]. تر و تازه . یقال تمرمتمعد و رطبة متمعدة. (ناظم الاطباء). رطبة متمعدة، خرمای تر و تازه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مثمعدلغتنامه دهخدامثمعد. [ م ُ م َ ع ِدد ] (ع ص ) روی روشن نیکوهیأت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روی روشن خوش رنگ . (ازذیل اقرب الموارد).
ابومعدلغتنامه دهخداابومعد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رازی . نام او عیسی بن ماهان است و از ربیعبن انس حدیث شنوده است .
ممعدلغتنامه دهخداممعد. [ م ِ ع َ ] (ع ص ) ذئب ممعد؛ گرگ بسیار درنده که دوتادوتا می کشد و می رباید. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).