معدوم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نیست کردن، نابود کردن، از بین بردن ۲. محو کردن، به زوال کشانیدن ۳. هلاک کردن
مهضوملغتنامه دهخدامهضوم . [ م َ ] (ع ص ) شکم باریک و درآمده . (آنندراج ). درآمده و باریک شکم . (منتهی الارب ). رجوع به هضم شود. || غذای تحلیل رفته و هضم شده .
معدوملغتنامه دهخدامعدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک
مهدوملغتنامه دهخدامهدوم . [ م َ ] (ع ص ) ویران شده . خراب شده . با زمین برابرشده . (ناظم الاطباء). بنای شکسته و ویران . (آنندراج ).- مهدوم ٌعلیهم ؛ زیرآواررفتگان . به آوارمردگان : فی حکم الغرقی و المهدوم علیهم . (از یادداشتهای مؤلف ).- مهدوم ک
سربه نیستفرهنگ فارسی عمیدنابود؛ معدوم.⟨ سربهنیست شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] معدوم شدن.⟨ سربهنیست کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] معدوم ساختن؛ نابود کردن.
معدوملغتنامه دهخدامعدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک
معدوملغتنامه دهخدامعدوم . [ م َ ] (ع ص ) آنکه موجود نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد. (ناظم الاطباء). خلاف موجود. (از اقرب الموارد). نیست . نیسته . نچیز. نابود. نابوده . نیست شده . نابودشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه هریک