معذبلغتنامه دهخدامعذب . [ م َ ذِ ](ع اِ) خرقه ای که زنان به وقت نوحه بر میان بندند. ج ، معاذب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مِعذَبَة. (ناظم الاطباء).
معذبلغتنامه دهخدامعذب . [ م ُ ع َذْ ذَ ] (ع ص ) در شکنجه کشیده شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). عذاب شده و شکنجه شده و آزارشده و اذیت کشیده و آزرده شده . (ناظم الاطباء) : ارواح ایشان به حشرات و سباع و بهایم حلول کرده است و بدان سبب معذبند. (جهانگشای ج
معذبلغتنامه دهخدامعذب . [ م ُ ع َذْ ذِ ] (ع ص ) در شکنجه کشنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عذاب کننده : و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوما اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً. (قرآن 164/7). وما کان اﷲ لیعذبهم و ان
محدبلغتنامه دهخدامحدب . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) احدب . خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته . کنج . کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده . (ناظم الاطباء) : پس بدان رگ بزرگ که از
محدبلغتنامه دهخدامحدب . [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) آنکه پشت بلند می سازد و گوژپشت می کند. (ناظم الاطباء).
محدبلغتنامه دهخدامحدب . [ م ُ دِ ] (ع ص ) گوژپشت گرداننده . (آنندراج ). || که شایق و راغب کند. (ناظم الاطباء). || مهربان کننده کسی را. (آنندراج ).
محضبلغتنامه دهخدامحضب . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (منتهی الارب ). کله کسو. مِحْضاء. محضاج . محضاء. استام . مسعر. || تابه که در آن گوشت بریان کنند. (منتهی الارب ).
مهدبلغتنامه دهخدامهدب . [ م ُ هََ دْ دَ ] (ع ص )دمقس مهدب ؛ دیبای پرزه دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیبای دارای هداب (پرزه ). (از اقرب الموارد).
معذبهلغتنامه دهخدامعذبه . [ م ُ ع َذْ ذِ ب َ ] (ع ص ) شکنجه و عذاب کننده یعنی در رنج اندازنده . (غیاث ) (آنندراج ).
معذبةلغتنامه دهخدامعذبة. [ م َ ذَ ب َ ] (ع اِ) ج ، معاذب . (تاج العروس ) (معجم متن اللغه ). رجوع به معاذب شود.
معذبهلغتنامه دهخدامعذبه . [ م ُ ع َذْ ذِ ب َ ] (ع ص ) شکنجه و عذاب کننده یعنی در رنج اندازنده . (غیاث ) (آنندراج ).
معذبةلغتنامه دهخدامعذبة. [ م َ ذَ ب َ ] (ع اِ) ج ، معاذب . (تاج العروس ) (معجم متن اللغه ). رجوع به معاذب شود.