معطلهلغتنامه دهخدامعطله . [ م ُ ع َطْ طِ ل َ ] (اِخ ) لقبی است که به وسیله ٔ اهل سنت مخصوصاً اشاعره به فرقی که از خداوند نفی اسماء و صفات می کرده اند داده می شد و باطنیان بیشتر به این اسم خوانده شده بودند. (خاندان نوبختی ص 264). آنان که نفی صفات کنند از باری ت
معطلهلغتنامه دهخدامعطله . [ م ُ ع َطْ طَ ل َ ] (ع ص ) تأنیث معطل . ضایع گذاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خراب . ویران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بیکاره . بیمصرف : آلت معطله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معطل شود.
محثلةلغتنامه دهخدامحثلة. [ م ُ ث ِ ل َ ] (ع ص ) مادری که بد پروراندکودک را و غذای ناگوار دهد آن را. (ناظم الاطباء).
معتلةلغتنامه دهخدامعتلة. [ م ُ ت َل ْ ل َ ] (ع ص ) تأنیث معتل . ج ، معتلات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای که در آن از حروف عله باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معتل شود.
معطلةلغتنامه دهخدامعطلة. [ م ُ ع َطْ طَ ل َ ] (ع ص ) ابل معطلة؛ شتران بی شبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بئر معطلة؛ چاهی که خالی از اهل باشد و کسی نباشد از آن آب بکشد و همگی اهل آن هلاک شده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) :</
مُّعَطَّلَةٍفرهنگ واژگان قرآنتعطیل شده (بئر معطلة يعني چاهي که ديگر کسي از اهل آبادي کنار آن نميآيد تا آب بردارد ، چون کسي در آبادي نمانده )
معطلگاهلغتنامه دهخدامعطلگاه .[ م ُ ع َطْ طَ ] (اِ مرکب ) زمین هیچکاره . (آنندراج ).جای مهمل گذاشته شده و اهمال شده . (ناظم الاطباء).
معطلةلغتنامه دهخدامعطلة. [ م ُ ع َطْ طَ ل َ ] (ع ص ) ابل معطلة؛ شتران بی شبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بئر معطلة؛ چاهی که خالی از اهل باشد و کسی نباشد از آن آب بکشد و همگی اهل آن هلاک شده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) :</
مُّعَطَّلَةٍفرهنگ واژگان قرآنتعطیل شده (بئر معطلة يعني چاهي که ديگر کسي از اهل آبادي کنار آن نميآيد تا آب بردارد ، چون کسي در آبادي نمانده )
اهل اهواءلغتنامه دهخدااهل اهواء. [ اَ ل ِ اَهَْ ] (اِخ ) اهل قبله را گویند که در عقیده با اهل سنت مخالف باشند. و آنان عبارتند از: جبریه ، قدریه ، روافض ، خوارج ، معطله ، مشبهه . و هر یک از گروه مزبور بر دوازده گروه تقسیم شده اند که مجموع آنها هفتاد و دو گروه شوند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریف
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار. ناصرخسرو (د
بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِخ ) نام پدر مزدک است که پسرش در زمان قباد ساسانی (490 - 531 م .) خروج کرد. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 8). و بهمین سبب او را مزدک بامدادان گویند <span class="hl"