معقدلغتنامه دهخدامعقد. [ م ُ ع َق ْ ق ِ ] (ع ص ) جادوگر فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ساحر به جهت دمیدن او بر گرهها. (از اقرب الموارد).
معقدلغتنامه دهخدامعقد. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) بستن گاه گره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جایی که گره بسته شده است . (ناظم الاطباء). || نوعی از چادر. ج ، معاقد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از چادر و بالاپوش . (ناظم الاطباء). || هو منی معقدالازار؛ منزلت او به من نزدیک است . (نا
معقدلغتنامه دهخدامعقد. [ م ُ ع َق ْ ق َ ] (ع ص ) گره بسته . گره دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخن پوشیده و دور. خلاف واضح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن پوشیده و دور و غامض . (ناظم الاطباء). کلام غامض . (اقرب الموارد). در بهار عجم نوشته که معقد عبارتی که تعقید
معقدلغتنامه دهخدامعقد. [ م ُ ق َ ] (ع ص ) غلیظ. سطبر: زیربای معقد.بدین معنی مُعَقَّد نیز گویند و افصح مُعقَد است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اِعقاد شود.
محقدلغتنامه دهخدامحقد. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) کسی که کینه می آورد و سبب میشود کینه را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کینه آورنده . || آن که بعد جستن از معدن چیزی نیابد. (آنندراج ). آن که در معدن تفحص کرده چیزی نیافته است . (از منتهی الارب ).
محکدلغتنامه دهخدامحکد. [ م َ ک ِ ] (ع اِ) محتد. اصل مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل . (مهذب الاسماء). || پناه جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ملجاء.
محکدلغتنامه دهخدامحکد. [ م ُ ک ِ] (ع ص ) کسی که بدو اعتماد میکنند. || کسی که بازپس میشود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
معکدلغتنامه دهخدامعکد. [ م َ ک ِ ](ع اِ) پناه جای . (منتهی الارب ). پناهگاه و جای پناه .ج ، معاکد. (ناظم الاطباء). ملجاء. (اقرب الموارد).
معقدةلغتنامه دهخدامعقدة. [ م ُ ع َق ْ ق َ دَ ] (ع ص ) خیوط معقدة؛ رشته ٔ گره بسته . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخهای بسیار گره . (از اقرب الموارد). || یمین معقدة؛ سوگند که بر فعل مستقبل کرده باشند و بر حانث آن کفاره است وفاقاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
معقدةلغتنامه دهخدامعقدة. [ م ُ ع َق ْ ق َ دَ ] (ع ص ) خیوط معقدة؛ رشته ٔ گره بسته . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخهای بسیار گره . (از اقرب الموارد). || یمین معقدة؛ سوگند که بر فعل مستقبل کرده باشند و بر حانث آن کفاره است وفاقاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
شمعقدلغتنامه دهخداشمعقد. [ ش َ ق َ ] (ص مرکب ) راست بالا مانند شمع. (ناظم الاطباء). شمعبالا. از اسمای محبوب است . (آنندراج ) : شهید جلوه ٔ آن شمعقد گل پوشم دماغ بلبل و پروانه بر مزارم سوخت . سراج المحققین (از آنندراج ).رجوع به شمع ب