معقلیلغتنامه دهخدامعقلی . [ م َ ق ِ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی ازخطوط عربی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خطی است که عربهای جاهلیت داشتند که تمام حروفش مسطح بوده و یکی از اقسام آن طوری بود که از سفیدی وسط و اطراف آن هم حروف تشکیل می شد. (فرهنگ نظام ) : نوشته برزه مفتو
محقلةلغتنامه دهخدامحقلة. [ م َ ق َ ل َ ] (ع اِ) کشت زار. ج ، محاقل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محکللغتنامه دهخدامحکل . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) کار دشوار و مبهم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || برانگیزاننده ٔ بدی و دشواری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معقلةلغتنامه دهخدامعقلة. [ م َ ق ُ ل َ ] (اِخ ) زمینی است نشیب سدرناک در دهناء. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). نام جایی است . (از معجم البلدان ).
بشرویهلغتنامه دهخدابشرویه . [ ب ِ رَ وَ ] (اِخ ) ابونعیم بشرویه بن محمدبن ابراهیم معقلی . امیر نیشابور بود. وی از بشربن احمد اسفراینی روایت دارد. رجوع به تاج العروس شود.
لورقةلغتنامه دهخدالورقة. [ رَ ق َ ] (اِخ ) لُرقه . شهری به اندلس (اسپانیا) از اعمال تدمیر و آن را حصنی و معقلی محکم باشد. (از معجم البلدان ). شهری در جنوب شرقی مرُسیة. (نفح الطیب ).
خرمای عقیللغتنامه دهخداخرمای عقیل . [ خ ُ ی ِ ع َ] (اِخ ) نام مکانی است : معقل بن یسار در بصره به آخرعهد معاویه درگذشت . نهر معقلی در بصره و خرمای عقیل بدو منسوب است . (از تاریخ گزیده چ قزوینی ص 239).
استوناوندلغتنامه دهخدااستوناوند. [ اُ نا وَ ] (اِخ ) بعضی آنرا استناباذ گویند و شرح آن گذشت . نام قلعه ای مشهوردر دنباوند (دماوند) از اعمال ری و آنرا جَرهُد نیزنامند. استوناوند از قلاع قدیمه و حصن های استوار است . گویند که این دژ در مدت سه هزار سال و اندی آباد بود و در ایام ملوک فرس معقلی بود مصمغ
جنسلغتنامه دهخداجنس . [ ج ِ ] (ع اِ) قسمت و گونه از هر چیزی از مردم و جز آن و آن اعم از نوع است ، پس ابل (شتر) جنس است از بهایم . (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). قسمتی از هر چیز و جمعآن اجناس است و جنس اعم است از نوع ، چنانکه گویند حیوان جنس است و انسان نوع است زیرا انسان اخص است ازح