معلالغتنامه دهخدامعلا. [ م ُ ع َل ْ لا ] (ع ص ) برافراشته و بلند کرده و برداشته . (ناظم الاطباء). بلند. عالی . دارای علو. رفیع : طالعش را شهسواری دان که بار هودجش کوهه ٔ عرش معلا برنتابد بیش از این . خاقانی .خاقان اکبر کز فلک ، بان
اکالیپتوس پُرشاخهEucalyptus gillii, curly malleeواژههای مصوب فرهنگستانگونهای اکالیپتوس درختی چندساقهای به ارتفاع حداکثر 8 متر و با پوست تنۀ صاف و در بخش زیرین با پوست جداشده از تنه و برگهای سبز و خاکستری یا آبی و خاکستری سرنیزهای یا تخممرغی پهن یا به شکل قلب و گلهایی زرد کمرنگ به طول 2 سانتیمتر
محلالغتنامه دهخدامحلا. [ م ُ ح َل ْ لا ] (ع اِ) قطعه ٔ کوچکی از گوشت کباب شده که بر آن آب لیمو افشانده باشند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || بادنجان بریان کرده . مخلا. (ناظم الاطباء).
مهلاًلغتنامه دهخدامهلاً. [ م َ لَن ْ ] (ع ق ) مصدر است که مفعول مطلق واقع می شود به حذف فعل و فاعل و به معنی امرمستعمل می گردد، ای امهل ؛ یعنی آهسته . (غیاث ) (آنندراج ). آهسته . آهسته رو. آهسته باش . (زمخشری ). آرام .- مهلاً مهلاً ؛ آهسته آهسته . رجوع به مهل شود.<b
معلاقلغتنامه دهخدامعلاق . [ م ِ ] (ع اِ) هرچه از وی چیزی درآویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، معالیق . (اقرب الموارد). || خار آهنی که قصابان بدان گوشت را بیاویزند. (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بدان گوشت و جز آن آویزند. (از اقرب الموارد). گوشت آویز. قناره . چنگک
معلاقانلغتنامه دهخدامعلاقان . [ م ِ ] (ع اِ) دودوال دلو و مانند آن که بدان آن را آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معلاةلغتنامه دهخدامعلاة. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است قریب بدر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جایی است بین مکه و بدر. (از معجم البلدان ).
معلاةلغتنامه دهخدامعلاة. [ م َ ] (ع اِ) بزرگی . ج ، معالی . (مهذب الاسماء). بلندی در قدر و منزلت . ج ، معالی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء). رفعت و شرف . (اقرب الموارد). || (مص ) بزرگی و بلندی قدر ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسب شرف کردن و ورزیدن بزرگی و بلندی قدر. (ناظم
عارضیلغتنامه دهخداعارضی . [ رِ ] (اِخ ) قمی . صادقی کتابدار نویسد: شاعرپیشه است و به اردوی معلا رفت و آمد داشت طبع خوبی دارد و شعرش چنین است :یک شب نشد که درغم عشقت ز چشم و دل خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت .(مجمع الخواص ص 309).</p
بنوارناظرلغتنامه دهخدابنوارناظر. [ ب ِ ظِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول است . این دهستان بین دهستانهای بن معلا و قیلاب و زاویه واقع شده است . این دهستان از 9 قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000</spa
سگوندلغتنامه دهخداسگوند. [ س َگ ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بن معلا بخش شوش شهرستان دزفول در دشت واقع شده و 1500 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و شغل اهالی زراعت است . ساکنین آن از طایفه ٔ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیای
خیرآبادلغتنامه دهخداخیرآباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بن معلا بخش شوش شهرستان دزفول ، واقع در 10 هزارگزی شمال باختری شوش و 2 هزارگزی باختر شوسه ٔ اهواز به دزفول با 200 تن سکنه . آب آن از
معلاقلغتنامه دهخدامعلاق . [ م ِ ] (ع اِ) هرچه از وی چیزی درآویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، معالیق . (اقرب الموارد). || خار آهنی که قصابان بدان گوشت را بیاویزند. (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بدان گوشت و جز آن آویزند. (از اقرب الموارد). گوشت آویز. قناره . چنگک
معلاقانلغتنامه دهخدامعلاقان . [ م ِ ] (ع اِ) دودوال دلو و مانند آن که بدان آن را آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معلاةلغتنامه دهخدامعلاة. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است قریب بدر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جایی است بین مکه و بدر. (از معجم البلدان ).
معلاةلغتنامه دهخدامعلاة. [ م َ ] (ع اِ) بزرگی . ج ، معالی . (مهذب الاسماء). بلندی در قدر و منزلت . ج ، معالی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء). رفعت و شرف . (اقرب الموارد). || (مص ) بزرگی و بلندی قدر ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسب شرف کردن و ورزیدن بزرگی و بلندی قدر. (ناظم
بنمعلالغتنامه دهخدابنمعلا. [ ب ُ م ُ ع َل ْ لا ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول است . این دهستان مابین دهستانهای بنواز، ناظر و چنانه واقع شده است . این دهستان از 13 قریه ٔ کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 9<