معیرلغتنامه دهخدامعیر. [ م ُ ] (ع ص ) به عاریت دهنده چیزی را. (غیاث )(آنندراج ). عاریت دهنده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقهی ) کسی که مال خود را به عاریت می دهد.
معیرلغتنامه دهخدامعیر. [ م ِی َ ] (ع اِ) بلا و سختی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- ابنة معیر ؛ بلا و سختی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، بنات معیر. (ناظم الاطباء).
معیرلغتنامه دهخدامعیر. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ثوب معیر؛ جامه ٔ گور چشم . (مهذب الاسماء). قسمی از جامه ٔ ابریشمین منقش که در آن خالهایی باشد شبیه به چشم گورخر. (ناظم الاطباء): که وراء ممزج و معرج بغدادی و مطیر و معیر ششتری و دبیقی و قباطی مصری ووشی عدنی و برد یمنی تواند بود. (منشآت خاقا
معیرلغتنامه دهخدامعیر. [ م ُ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) عیارگیر. (مهذب الاسماء). آنکه عیار و چاشنی زر و سیم را معین می کند. (ناظم الاطباء). چاشنی گیر (در زر وسیم ). عیارگر. عیارگیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که عیار طلا و نقره و مسکوکات را تعیین کند.
آکورد سهصدایی بزرگmajor triad, major common chordواژههای مصوب فرهنگستانآکورد سهصدایی که فاصلههای درونی آن بهترتیب سوم بزرگ (major) و سوم کوچک (minor) و فاصلۀ بیرونی آن پنجم درست است
بارهنگ کبیرPlantago major, major plantain, broadleaf plantain, greater plantainواژههای مصوب فرهنگستانگونهای بارهنگ با ارتفاع معمول 14 تا 31 سانتیمتر و گاه تا 70 سانتیمتر و بدون ساقۀ مشخص و بیکرک یا دارای کرکهای پراکنده و اندک و دارای زمینساقه؛ برگهای طوقهای و خیزان یا افراشتۀ آن دُمبرگدار و پهنک برگ آن بیضی یا تخممرغی یا دایرهای و در حاشیۀ تقریباً صاف است
تعمیر اساسیmajor repairواژههای مصوب فرهنگستان[حملونقل دریایی] تعمیراتی که در شناور بر روی افزار و قسمتهای مهم و اصلی و به مقیاس بزرگ انجام شود [حملونقل دریایی، حملونقل هوایی] تعمیری که اگر بهدرستی انجام نشود در وزن و تعادل و استحکام سازهای و کارایی و راهاندازی موتور و خصوصیات پروازی یا کیفیتهای صلاحیت پرواز هواگَرد تأثیر میگذارد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) (... ثانی ) دوستعلیخان اول پسر حسینعلی بیک بسطامی معیرالممالک اول - از رجال مشهور دوره ٔ نادرشاه - بود. وی درسال 1237 هَ . ق . با سمت خزانه داری در اردوکشی فتحعلیشاه به طرف عراق همراه اردو
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) حسینعلی یا حسنعلی بیک بسطامی از وزرای نادرشاه بود و پس از کشته شدن نادرشاه در دربار عادل شاه تمام امور مهم با رأی او حل و فصل می شد. وی پدر دوستعلیخان اول معیرالممالک بود. (از تاریخ رجال ایران تألیف مهدی بامداد ص <span c
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) دوستعلی خان نظام الدوله (1236-1290 هَ . ق .). پسر حسینعلی خان معیرالممالک داماد فتحعلیشاه بود اما دوستعلی خان از دختر فتحعلیشاه نیست و از زن دیگر اوست . د
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َل ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مسؤول ضرابخانه ٔ شاهی و سکه زدن پولهای گوناگون در سراسر کشور در زمان صفویه که تمام سکه های طلا و نقره با اطلاع و اجازه ٔ او ضرب می شد و عیار آنها را او معین می کرد. (زندگانی شاه عباس اول تألیف نصراﷲ فلسفی ج
معیرالممالکیلغتنامه دهخدامعیرالممالکی . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (حامص مرکب ) شغل و مقام معیرالممالک . و رجوع به معیرالممالک شود.
عیارگیرلغتنامه دهخداعیارگیر. (نف مرکب ) عیارگیرنده . کسی که در ضرابخانه زر و سیم مسکوک را امتحان کرده و علامت بر آن میگذارد. (ناظم الاطباء). معیر. چاشنی گیر زر و سیم . || جواهری ِ بامهارت . (ناظم الاطباء).
ابومحذورهلغتنامه دهخداابومحذوره . [ اَ م َ رَ ] (اِخ ) الجمحی القرشی . سمرةبن معیر یا سمرةبن مغیره یا سمرةبن معین . صحابی است . او پس از غزوه ٔ حنین مسلمانی گرفت و رسول صلوات اﷲ علیه مؤذنی مکه وی را داد. او عظیم جهوری الصوت بود چنانکه وقتی عمربن الخطاب بدو گفت : با این بلندی که آواز برآری بیم ندا
وامدهندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ت] وامدهنده، مربوط بهوام وامده، سرمایهگذار، سپردهگذار، طلبکار، داین، بستانکار بهوامداده، عاریه، نسیه، کرایهای، قرضی تنزیلخور، مقرض شخص وامدهنده، قرضدهنده، رباخوار، نزولخوار، کلاش، زیادهستان اعتباری موجر، اجارهدهنده، کرایهدهنده فروشندۀ اقساطی ضامن، متعهد معیر، غریم،
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) (... ثانی ) دوستعلیخان اول پسر حسینعلی بیک بسطامی معیرالممالک اول - از رجال مشهور دوره ٔ نادرشاه - بود. وی درسال 1237 هَ . ق . با سمت خزانه داری در اردوکشی فتحعلیشاه به طرف عراق همراه اردو
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) حسینعلی یا حسنعلی بیک بسطامی از وزرای نادرشاه بود و پس از کشته شدن نادرشاه در دربار عادل شاه تمام امور مهم با رأی او حل و فصل می شد. وی پدر دوستعلیخان اول معیرالممالک بود. (از تاریخ رجال ایران تألیف مهدی بامداد ص <span c
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) دوستعلی خان نظام الدوله (1236-1290 هَ . ق .). پسر حسینعلی خان معیرالممالک داماد فتحعلیشاه بود اما دوستعلی خان از دختر فتحعلیشاه نیست و از زن دیگر اوست . د
معیرالممالکلغتنامه دهخدامعیرالممالک . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َل ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مسؤول ضرابخانه ٔ شاهی و سکه زدن پولهای گوناگون در سراسر کشور در زمان صفویه که تمام سکه های طلا و نقره با اطلاع و اجازه ٔ او ضرب می شد و عیار آنها را او معین می کرد. (زندگانی شاه عباس اول تألیف نصراﷲ فلسفی ج
معیرالممالکیلغتنامه دهخدامعیرالممالکی . [ م ُ ع َی ْ ی ِ رُل ْ م َ ل ِ ] (حامص مرکب ) شغل و مقام معیرالممالک . و رجوع به معیرالممالک شود.
بنت معیرلغتنامه دهخدابنت معیر. [ ب ِ ت ُ م ِع ْ ی َ] (ع اِ مرکب ) داهیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تمعیرلغتنامه دهخداتمعیر. [ ت َ ] (ع مص ) سپری گردیدن توشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیازمند گردیدن و سپری گردیدن توشه . (از اقرب الموارد). || متغیر ساختن روی از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
باغ معیرلغتنامه دهخداباغ معیر. [غ ِ م ُ ع َی ْ ی ِ ] (اِخ ) نام باغی در مغرب تهران میان سید نصرالدین و میدان محمدیه (اعدام ) متعلق به خاندان معیرالممالک . (از مجله ٔ اطلاعات ماهانه ، شماره ٔ 98ص 8). آنجا آب انباری و مدرسه ای نیز