معیشت

ma'išat

معنی

۱. زندگانی.
۲. آنچه به‌وسیلۀ آن زندگانی کنند، از خوردنی و آشامیدنی.

مترادف

۱. زندگانی
۲. ارتزاق، رزق، روزی، گذران، معاش

جست‌وجوی دقیق

معیشت

لغت‌نامه دهخدا

معیشت . [ م َ ش َ ] (ع اِمص ، اِ) زندگانی . (غیاث ). زیست . زندگی . زندگانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر که از کسب ... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران در تعهد تواند داشت . (کلیله و دمنه ). و شاید بود که کسی را برای فراغ اهل

معیشت

فرهنگ فارسی عمید

۱. زندگانی.۲. آنچه به‌وسیلۀ آن زندگانی کنند، از خوردنی و آشامیدنی.

معیشت

دیکشنری فارسی به عربی

اعالة

معیشت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

livelihood

معیشت

فرهنگ فارسی معین

(مَ شَ) [ ع . معیشة ] (اِمص .) آنچه که به وسیلة آن زندگانی کنند.

جست‌وجوی هم‌آوا

محسد

لغت‌نامه دهخدا

محسد. [ م ُ ح َس ْ س َ ] (ع ص ) آنکه بسیار وی را حسد کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

محسد

لغت‌نامه دهخدا

محسد. [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) بسیار حسد کننده . (از منتهی الارب ). حسدبرنده . (ناظم الاطباء).

محصد

لغت‌نامه دهخدا

محصد. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) داس . (منتهی الارب ). ابزار دروگری . داس . (ناظم الاطباء). منجل . منگال .

محصد

لغت‌نامه دهخدا

محصد. [ م ُ ص َ ] (ع ص ) زراعت نادروده ٔ خشک شده . || رسن محکم تافته شده : حبل محصد. || مرد استواررأی : رجل محصدالرأی . (منتهی الارب ).

محصد

لغت‌نامه دهخدا

محصد. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) کشت آماده ٔ درو و بهنگام درورسیده . زراعتی که بهنگام درو رسد و به درو آید. || استوارکننده . || سخت تابنده ٔ ریسمان . (ناظم الاطباء). سخت تابنده ٔ رسن . (آنندراج ).

جست‌وجوی مشابه

معیشت اندوز

لغت‌نامه دهخدا

معیشت اندوز. [ م َ ش َ اَ ] (نف مرکب ) آنکه اسباب زندگانی خود را اندوخته می کند. (ناظم الاطباء).

معیشت کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. زندگی کردن، زیستن، زندگانی کردن ۲. ارتزاق کردن، گذران کردن، امرارمعاش کردن

شکار معیشتی

subsistence hunting

واژه‌های مصوب فرهنگستان

شکاری که مردمان بومی با هدف تهیة غذا و حفظ بقای خود و خانواده‌شان انجام می‌دهند

کشاورزی معیشتی

subsistence agriculture, subsistence farming

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی کشاورزی که محصولات آن معمولاً تنها برای مصرف خانوادۀ کشاورز کافی است

حوزۀ معیشت محوطه

site catchment area, site territory catchment area, site catchment

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ناحیۀ پیرامون یک استقرار یا قرارگاه که غالباً منبع تأمین مواد اولیۀ موردنیاز ساکنان آن برای تهیۀ خوراک و ساختن ابزار بوده است

جست‌وجوی متن

معایش

فرهنگ فارسی عمید

= معیشت

رِزق و ارتزاق

فرهنگ گنجواژه

معیشت.

اعاشه

فرهنگ مترادف و متضاد

ارتزاق، گذران، معاش، معیشت

subsistence

دیکشنری انگلیسی به فارسی

معیشت، امرار معاش، معاش، وسیله معیشت، اعاشه، گذران، دوام، زیست، نگاهداری، مدد معاش، سر سختی

اعالة

دیکشنری عربی به فارسی

وسيله معاش , معاش , اعاشه , معيشت

جست‌وجوی هم‌آغاز

معیشت اندوز

لغت‌نامه دهخدا

معیشت اندوز. [ م َ ش َ اَ ] (نف مرکب ) آنکه اسباب زندگانی خود را اندوخته می کند. (ناظم الاطباء).

معیشت کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. زندگی کردن، زیستن، زندگانی کردن ۲. ارتزاق کردن، گذران کردن، امرارمعاش کردن

جست‌وجوی هم‌قافیه

دیرین‌معیشت

palaeoeconomy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رویکردی در باستان‌شناسی از دهۀ 1960 به بعد که به مطالعۀ رفتار انسان در محیط‌زیست پیش‌از‌تاریخ می‌پردازد و به‌شدت تحت تأثیر مفاهیم رفتارشناسی جانوری است

درپیوند

بیشتر بدانید

معیشت

ma'išat

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ گنجواژه

فرهنگ مترادف و متضاد

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌قافیه

واژه‌های مصوب فرهنگستان