مغللغتنامه دهخدامغل . [ م ُ غ َل ل ] (ع ص ، اِ) تشنه . || هر آنچه از ریع زمین و یااجرت آن به دست آید. ج ، مغلات . (از اقرب الموارد).
مغللغتنامه دهخدامغل . [ م ُ غ ُ ] (اِخ ) مردم مغلستان ومردم تاتار و ماوراءالنهر. (ناظم الاطباء). مغول . تاتار. تتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچو آن قوم مغل بر آسمان تیر می انداز بهر نزع جان . مولوی .مرا روی تو محراب است در ش
مغللغتنامه دهخدامغل . [ م َ ] (اِ) به معنی خواب و استراحت باشد. (برهان )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مغلگاه شود.
مغللغتنامه دهخدامغل . [ م َ ] (ع مص ) کسی را بد گفتن نزدیک کسی . (تاج المصادر بیهقی ). مغالة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالة شود.
مغللغتنامه دهخدامغل . [ م َ / م َ غ َ ] (ع اِ) شیر که زن آبستن بچه را دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیری که زن فرزند خودرا دهد در حالی که حامله است . (از اقرب الموارد).
مغیللغتنامه دهخدامغیل . [ م ُ / م ُغ ْ ی ِ ] (ع ص ) زن که بچه را غَیل خوراند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغیللغتنامه دهخدامغیل . [ م ُ غ َی ْ ی َ ] (ع ص ) مرد ثابت در غیل و در جنگل پاینده و درآینده . (منتهی الارب ). مرد پاینده ٔ در غیل و جنگل و درآینده ٔ در آن . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
مغیللغتنامه دهخدامغیل . [م ُغ ْ ی َ ] (ع ص ) بچه ٔ غیل خوار. مُغال . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). بچه ٔ غیل خوار. (ناظم الاطباء).
مغوللغتنامه دهخدامغول . [ م ِغ ْ وَ ] (ع اِ) سیخ کارد که در میان عصا وتازیانه دارند به هندی کپتی یا شمشیری است شبیه مشمل مگر از آن باریکتر و درازتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سیخ کارد که در میان عصا و تازیانه دارند و شمشیر باریک دراز. (ناظم الاطباء). آهنی که در میان تازیانه قرار می دهند و آن
مغلستانلغتنامه دهخدامغلستان . [ م ُ غ ُ ل ِ] (اِخ ) مملکت وسیعی در آسیای مرکزی و قسمی از آن بیابان غیرمسکون است و اهالی آن را مغل نامند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مغل و مغول و مغولستان شود.
مغلصماتلغتنامه دهخدامغلصمات . [ م ُ غ َ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُغَلصَمَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): هن مغلصمات ؛ یعنی بسته گردن اند. (منتهی الارب ). و رجوع به مغلصمة شود.
مغلصمةلغتنامه دهخدامغلصمة. [ م ُ غ َ ص َ م َ ] (ع ص ) زن بسته گردن . ج ، مغلصمات . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مغلمیلغتنامه دهخدامغلمی . [ م ُ ل ِ ](حامص ) مأخوذ از تازی ، شهوت برخلاف طبیعت که در پسران باشد. (ناظم الاطباء). شهوت غیرطبیعی نسبت به پسران . (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مغلم و اغلام شود.
مغلنبیلغتنامه دهخدامغلنبی . [ م ُ لَم ْ ] (ع ص ) چیره و غالب و فروگیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
تمغللغتنامه دهخداتمغل . [ ت َ م َغ ْ غ ُ ] (ع مص ) تقلید روش و اطوار مغل (مغول ) کردن . (ناظم الاطباء).
رانجولغتنامه دهخدارانجو. (اِ) پروانه . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 14) : بشب آتش بعالم این چنین بوده دگر باره که بستد آتش میر مغل از موج رانجو را. شیخ آذری (از شعوری )
ترتلغتنامه دهخداترت . [ ت َ ] (ص ) پریشان ، و مرت متتابع این است ، مثل دغل مغل و قریش و دریش مترادف این است . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). پراکنده . (اوبهی ). مغشوش و مخلوط. ممزوج . (ناظم الاطباء). بزیان آمده باشد یعنی تباه . (اوبهی ). رجوع به ترت و مرت شود.
تغار دادنلغتنامه دهخداتغار دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) و در اصطلاح اتراک مغل تغار دادن مهمانی بزرگ و آش دادن است و آن را تغاره نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مهمانی بزرگ دادن و آش دادن . (ناظم الاطباء) : مدت پانزده روز لشکر به آن کثرت را تغار داده . (روضةالصفا یادداشت
مغالةلغتنامه دهخدامغالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) آمیغ و دغلی و ناراستی و بدی که به حق کسی پیش دیگری گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیانت و غِش ّ. (اقرب الموارد). || (مص ) دروغ بربافتن و بد گفتن به حق کسی نزد سلطان یا عام است . مَغل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموا
مغلستانلغتنامه دهخدامغلستان . [ م ُ غ ُ ل ِ] (اِخ ) مملکت وسیعی در آسیای مرکزی و قسمی از آن بیابان غیرمسکون است و اهالی آن را مغل نامند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مغل و مغول و مغولستان شود.
مغلصماتلغتنامه دهخدامغلصمات . [ م ُ غ َ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُغَلصَمَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): هن مغلصمات ؛ یعنی بسته گردن اند. (منتهی الارب ). و رجوع به مغلصمة شود.
مغلصمةلغتنامه دهخدامغلصمة. [ م ُ غ َ ص َ م َ ] (ع ص ) زن بسته گردن . ج ، مغلصمات . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مغلمیلغتنامه دهخدامغلمی . [ م ُ ل ِ ](حامص ) مأخوذ از تازی ، شهوت برخلاف طبیعت که در پسران باشد. (ناظم الاطباء). شهوت غیرطبیعی نسبت به پسران . (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مغلم و اغلام شود.
مغلنبیلغتنامه دهخدامغلنبی . [ م ُ لَم ْ ] (ع ص ) چیره و غالب و فروگیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مرمغللغتنامه دهخدامرمغل . [ م ُ م َ غ ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارمغلال . رجوع به ارمغلال شود. || پوست که در دباغت نهاده باشند. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد).
ممغللغتنامه دهخداممغل . [ م ِ غ َ ] (ع ص ) آزمند خاک خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ممغللغتنامه دهخداممغل . [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) زنی که هر سال می زاید و آنکه هنوز بچه از شیر بازنکرده آبستن می گردد و آنکه بچه را با بارداری شیر می دهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن زن که با کودک در شیر بار گیرد. (مهذب الاسماء).
تمغللغتنامه دهخداتمغل . [ ت َ م َغ ْ غ ُ ] (ع مص ) تقلید روش و اطوار مغل (مغول ) کردن . (ناظم الاطباء).